بچه ها مامانم تعریف کرد برام
میگه من رفتم از مرغ فروشی مرغ بخرم پدرت اونورتر منتظرم بود
یهو چشمم افتاد به ی خانوم ک رفته نزدیک پدرت و ی چیزایی داره بهش میگه من توجه نکردم گفتم حتما داره ادرسی چیزی میپرسه
بعد پدرم به مادرم گفته اون خانومه اومده گفته بیا شمارمو بگیر جاو مکان دارم 😐
خدا لعنت کنه اینجور زنارو خدا به زمین گرم بزنه اینجور زنارو
همین میشه ک درصد خیانت بالا میره
من وقتی مادرم گفت هنگ کردم چند لحظه نفسم رفت انقدر شوکه شدم
ی ترس به ترسام اضافه شد