سلام نمیدونم کسی هست که بتونه راهنمایی خوبی بهم بکنه یا نه
ولی ممنون میشم نظراتتون رو بخونم و شاید برام فایده ای داشته باشه
من از اول ازدواجم دختر مستقلی بودم ولی شوهرم یه آدم وابسته به مادرش که همه چی براش تعریف میکرد . منم ناراحتیمو نشون میدادم و بیانش میکردم خیلی وقتا با عصبانیت ... چون مادرش از اون آدم های دخالتگر و اذیت کن و تیکه بنداز و حرف پخش کن بود و در اصل کل احترام منو همین خانم از بین برد توی خانواده شون و پیش شوهرم . بی احترامی میکرد میگفت عقلش اندازه بچه ست و نوه هاشون هم کم کم شروع کردن ... دیگه من نخواستم برم خونه هاشون. یه مدت نرفتم حدود شش ماه . بعد اونا دیگه نخواستن منو ببینن . حالا من ارچصراریپهم نداشتم ولی اخلاق شوهرم خیلی بد شده بود . من اون موقع یه پسر سه ساله داشتم الان هفت سالش شده و خیلی از دعواهامون رودوباره همسرم برد براشون و از قبل وضعیتم بدتر شد . حالا شوهرم این وسط خسته شده چون نمیتونه مثل خانواده بریمخونشون و فشار روشه و منو اذیت میکنه با آوردن داستان های قبلی ... نمیدونم باید چیکار کنم خودم خسته م ولی نمیتونم زندگیمم خراب کنم شرایطشوندارم