همسرم خیلی چشم گوش بسته اونا خانوادشون محجبه هستن ولی ما نه کلا هم زن بیحجاب تو خانوادشون ندیده ولی من بیحجاب بودم شبی که جشن عقدمون بود وقتی اومد دنبالم دم ارایشگاه دهنش باز مونده بود میگفت اگه بدونم انقدر خوبی زودتر میگرفتمت اخه من یه پیرهن یقه قایقی سفید پوشیده بودم موهام هم باز دورم بود با یه ارایش ملیح اخر شب بعد جشنمون وقتی مهمونا رفتن مامانش میگه امیرعلی چش شده انقدر بهت نگاه میکنه ولی خب متاسفانه مشکل هم زیاد داریم همین اختلافات فرهنگی بابام هم نمیزاشت من جایی بمونم حتی تو عقد بعد مراسم اومد از بابام خواهش کرد شب خونشون بمونم بابام هم با ناراحتی قبول کرد وقتی اومدم تو اتاقش انقدر گریه کردم دلم تنگ شده بود برای بابام (اخه من تک دخترم و عزیز دوردونه )اون شب تا 5صبح بیدار بودیم البته من میخوابیدم بیدارم میکرد ولی دعوا هم داشتیم