یه بار چند هفته پيش بابام گفت با مادربزرگم بریم شمال بعد کنسل شد
دو سه روز پیش بابام قطعی گفت کلید ویلا دوستشو میگیره و میریم
ولی از شانسمون پسر خاله دوستش تو دریا غرق شده و فوت کرده و بابامم دیگه روش نمیشه کلید بگیره چون اون عزا داره
سفر کنسل شد
همیشه میریم ویلای این دوست بابام ، خیلی ادمای خوبین در طول سالم همش میگه بیاین برین ویلا آماده و خالیه ولی ما مدرسه داریم...حالا ام خواستیم بریم اینجوری شد..
دلمو خوش کرده بودم به سفر ...خیلی حس بدیه
گفتم میرم حال و هوام عوض میشه و روحم تازه میشه بعد اینهمه سختی که امسال کشیدم و روح تیکه و پاره ام...
حالا ام کنسل شد و من موندم و ذوق کور شده ام...چقد آهنگ دانلود کرده بودم برای تو راه 🥲🥲🥲🥲