روح کسایی که مردن به خانواده شون سر میزنه

کسی که نرفته برگرده ولی من ازپدرم خوابی دیدم که داشت سرخاک خودش حلوامیخوردوبه عمه گفت حلوات خیلی خوشمزه شده خوب پختی بعدبه عمع م گفتم گریه اش گرفت گفت مهمون دعوت کردم زیادختم انعام گرفتم برای بابام من که داداشش میشه ولی حلواش بدشدخیلی ناراحت بودم گفتم داداشم الان میگه این چی بودپختی اونجافهمیدم روح هاهم میچرخن وسرمیزنن دراین حدحالازیادادم اعتقادی هم نیستم

ممنون گلم خدا عزیزانتونو حفظ کنه در پناه خودش

خدا رحمت کنه آره میاد سر میزنه پنج شنبه ها براش خیرات کن یا صدقه بده یا قرآن بخون 

روحش شاد و یادش گرامی باد 

حدیث داریم که بر اساس اعمالشون به خانواده سر میزنن مثلا بعضی دو سه روز یکبار بعضی هفتگی ولی یه روز مشخص بود که همه سر میزدن 

و اینکه مدام از خانوادش طلب خیرات می‌کنه

همچنین بخشی از قسمت زندگی عزیزانش به عنوان عذاب یا پاداش بهش نشون داده میشه مثلا اگه مرده خوبی باشه خدا خوشحالی های خانوادش رو بهش نشون میده اگه بد باشه خدا سختی های عزیزانش رو بهش نشون میده

والا اسم چن تاشون و میگم از یکیشونه یادم نیست

امام علی

امام کاظم

اینارو سرچ کن

اما صادق وباقرم بزن

یکی از فامیلامون برادرشو از دست داده بود میگفت خواب میبینیم هر از گاهی میاد بوسش میکنم بغلش میکنم بعد دوباره میره 

دقیقا منم چندسال بود قاصدک نمیدیدم از وقتی پدرم فوت شدن همیشه تو حیاط قاصدک میبینم..

منظورم این بود که چه چیزی میخوای بپرسی 

ولی روحشون میان حتی حدیثم داریم که حداقل هر جمعه میان ولی اگه عمل خوبی داشته باشن هر روز میتونن بیان 

من یه پسر عمه داشتم چند سال پیش به خاطر سرطان فوت شد جوون هم بود همیشه میومد به خوابمون انگار از وقایع خبر داشت یه بار داداشم تو خواب دیده بودش میگفت حرص میخورد که پله خونه مامانمینا خرابه کسی نمیره درستش کنه نگران بوده مامانش از پله زمین بخوره مامانم زنگ زده بود به عمم اونم گفته بود واقعا پله خرابه کسی نیست درستش کنه

نمیدونم دلم گرفت

ممنون مهربون همچنین 💕

[QUOTE=300931683]من یه پسر عمه داشتم چند سال پیش به خاطر سرطان فوت شد جوون هم بود همیشه میومد به خوابمون انگار از وقا ...[/QUOTE

آره دقیقا از همه چی خبر دارن دوست همسرم فوت شده بعد از فوتش خیلی مشکلات دارن خانوادش همه با هم دعوا دارن هر وقت به خواب همسرم میاد ناراحته اصلا خوشحال نیست

من یکیمون فوت شد من خیلی بی تابی میکردم هی میومد به خوابم به خواهرم همش نگاه میکرد که آخر عصبی شدم رفتم کل وسایل خواهرمو گشتم دیدم یه نامه گذاشته بوده تو وسایل خواهرم،وقتی پیدا کردم دیگه نیومد به خوابم

ایینم همینطوره یه بار گفته بود نگران خواهرشه داداشم به بابام گفت بابامم رفت سراغ دختر عمم دید خیلی مریضه بهش رسیدگی کرد و دکتر بردش روز بعد دوباره اومد تو خواب دادشم یه کتونی براش آورد جالبه زنده که بود عاشق کفش بود