تو واقعیت من دو ساله که خونه بابامم و شوهرمم از دادگاه اجازه ازدواج مجدد گرفته اما ازدواج نکرده علت جداییمونم مادر و خواهراش آزار و اذیتهاشون و من همیشه نفرینشون میکنم خواب دیدم با خودم گفتم شوهرم که منو طلاق نمیده بزار برگردم برگشتم رفتم خونه مادر شوهرم پدر شوهرم با پدر جاریم با هم نشسته بودن و حرف میزدن مادر شوهرم هم بود و خواهر شوهر بزرگمم بود و خواهرش اصلاً به من نگاهم نمیکرد و اون چند دقیقهای که من اونجا بودم سه دست مانتو عوض کرد اول مشکی تنش بود دوم صورتی پوشید و سوم سبز بود هی میرفت تو اتاق مانتو عوض میکرد میومد جلو من رد میشد و که مادرش گفت حامله هست اما ذره شکم نداشت و به زن حامله شبیه نبود و مادرش شوهرم برام سوهان آورد و یک شکلات با جلد قرمز بهم داد گفت سوغاتی منم گفتم ممنونم زیارتت قبول باشه و تو دلم با خودم میگفتم امروز که اولین روزی هست که آشتی کردم هیچی بهم نگفت و بدرفتاری نکرد حتماً بعدها زهرش رو خواهد ریخت و ازم نمیگذره و بلند شدم خداحافظی کردم برم تو ذهنم بود که شکلاتو رو رفت عوض کرد و ی شکلات کوچکتر برای ما آورد بهم گذاشت و یک شکلات دیگه که بهم داده بود هرچه گشتم نبود و رفتم و خیلی دلم میخواست که شکلات رو بخورم کسی تعبیرش رو میتونه