2777
2789

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

بگو

تو واقعیت من دو ساله که خونه بابامم و شوهرمم از دادگاه اجازه ازدواج مجدد گرفته اما ازدواج نکرده علت جداییمونم مادر و خواهراش آزار و اذیت‌هاشون و من همیشه  نفرینشون می‌کنم خواب دیدم با خودم گفتم شوهرم که منو طلاق نمیده بزار برگردم برگشتم رفتم خونه مادر شوهرم پدر شوهرم با پدر جاریم با هم نشسته بودن و حرف می‌زدن مادر شوهرم هم بود و خواهر شوهر بزرگمم بود و خواهرش اصلاً به من نگاهم نمی‌کرد و اون چند دقیقه‌ای که من اونجا بودم سه دست مانتو عوض کرد اول مشکی تنش بود دوم صورتی پوشید و سوم سبز بود هی می‌رفت تو اتاق مانتو عوض می‌کرد میومد جلو من رد می‌شد و که مادرش گفت حامله هست اما ذره شکم نداشت و به زن حامله شبیه نبود و مادرش شوهرم برام سوهان آورد و یک شکلات با جلد قرمز بهم داد گفت سوغاتی منم گفتم ممنونم زیارتت قبول باشه و تو دلم با خودم می‌گفتم امروز که اولین روزی هست که آشتی کردم هیچی بهم نگفت و بدرفتاری نکرد حتماً بعدها زهرش رو خواهد ریخت و ازم نمی‌گذره و بلند شدم خداحافظی کردم برم تو ذهنم بود که شکلاتو رو رفت عوض کرد و ی شکلات کوچکتر برای ما آورد بهم گذاشت و یک شکلات دیگه که بهم داده بود هرچه گشتم نبود و رفتم و خیلی دلم می‌خواست که شکلات رو بخورم کسی تعبیرش رو می‌تونه

جانم کمکی از دستم بر بیاد درخدمتم

تو واقعیت من دو ساله که خونه بابامم و شوهرمم از دادگاه اجازه ازدواج مجدد گرفته اما ازدواج نکرده علت جداییمونم مادر و خواهراش آزار و اذیت‌هاشون و من همیشه  نفرینشون می‌کنم خواب دیدم با خودم گفتم شوهرم که منو طلاق نمیده بزار برگردم برگشتم رفتم خونه مادر شوهرم پدر شوهرم با پدر جاریم با هم نشسته بودن و حرف می‌زدن مادر شوهرم هم بود و خواهر شوهر بزرگمم بود و خواهرش اصلاً به من نگاهم نمی‌کرد و اون چند دقیقه‌ای که من اونجا بودم سه دست مانتو عوض کرد اول مشکی تنش بود دوم صورتی پوشید و سوم سبز بود هی می‌رفت تو اتاق مانتو عوض می‌کرد میومد جلو من رد می‌شد و که مادرش گفت حامله هست اما ذره شکم نداشت و به زن حامله شبیه نبود و مادرش شوهرم برام سوهان آورد و یک شکلات با جلد قرمز بهم داد گفت سوغاتی منم گفتم ممنونم زیارتت قبول باشه و تو دلم با خودم می‌گفتم امروز که اولین روزی هست که آشتی کردم هیچی بهم نگفت و بدرفتاری نکرد حتماً بعدها زهرش رو خواهد ریخت و ازم نمی‌گذره و بلند شدم خداحافظی کردم برم تو ذهنم بود که شکلاتو رو رفت عوض کرد و ی شکلات کوچکتر برای ما آورد بهم گذاشت و یک شکلات دیگه که بهم داده بود هرچه گشتم نبود و رفتم و خیلی دلم می‌خواست که شکلات رو بخورم کسی تعبیرش رو می‌تونه

جانم کمکی از دستم بر بیاد درخدمتم

...:
یه  شب که فردای شب قدر ۲۳ بود خواب دیدم شب قدر بعد یه خانمی که میشناسمش گندم دستش بود یه آخوندی ام بود که میشناسمشون بود گفتن باید نماز امام علی بخونی بعد خانمه ام گفت باید بری آب بخوری یا آب بیاری امشب بخوری نمی دونم دقیق بعد مفاتیح ودیدم صفحه دعای شب قدر بود بعد من رفتم آب بیارم توراه آقای سیدی رو دیدم کلاه مشکی سرشون بود باهم داشیم میرفیتم توراه وضو گرفتیم  بعد توراه امام زاده ای رو دیدیم بعدازش رد شدیم بهش گفتم اسم پدربزرگمو که فوت شده گفت من میشناسمشون خوابم خیلی واقعی بود حس خوبی داشتم انگار میدونستم خوابه بعد دیدم پدر بزرگم نشسته اونجا با کت شلوار سورمه ای باخطای سفید فک کنم یه چوبم دستش بود مثل عصا بلندتر بود بعداونم اومد طرف راستم و داشتیم میرفتیم من گفتم که کاش من بچه میشدم میتونستم بغلتون کنم دیدم صورتم وکلا کوچیک شدم بع ازخواب بیدارشدم

اون گندمیم که دستشون بود خوشه گندم بود بعدوضو هم که گرفتیم داشیم مسح پا رو میکشیدیم بااون اقای سید پیر مردی که بودن

سلام چی دیدی من تاحدودی بلدم ولی نمیدونم دیگه کمکت کنه یا نه

تو واقعیت من دو ساله که خونه بابامم و شوهرمم از دادگاه اجازه ازدواج مجدد گرفته اما ازدواج نکرده علت جداییمونم مادر و خواهراش آزار و اذیت‌هاشون و من همیشه  نفرینشون می‌کنم خواب دیدم با خودم گفتم شوهرم که منو طلاق نمیده بزار برگردم برگشتم رفتم خونه مادر شوهرم پدر شوهرم با پدر جاریم با هم نشسته بودن و حرف می‌زدن مادر شوهرم هم بود و خواهر شوهر بزرگمم بود و خواهرش اصلاً به من نگاهم نمی‌کرد و اون چند دقیقه‌ای که من اونجا بودم سه دست مانتو عوض کرد اول مشکی تنش بود دوم صورتی پوشید و سوم سبز بود هی می‌رفت تو اتاق مانتو عوض می‌کرد میومد جلو من رد می‌شد و که مادرش گفت حامله هست اما ذره شکم نداشت و به زن حامله شبیه نبود و مادرش شوهرم برام سوهان آورد و یک شکلات با جلد قرمز بهم داد گفت سوغاتی منم گفتم ممنونم زیارتت قبول باشه و تو دلم با خودم می‌گفتم امروز که اولین روزی هست که آشتی کردم هیچی بهم نگفت و بدرفتاری نکرد حتماً بعدها زهرش رو خواهد ریخت و ازم نمی‌گذره و بلند شدم خداحافظی کردم برم تو ذهنم بود که شکلاتو رو رفت عوض کرد و ی شکلات کوچکتر برای ما آورد بهم گذاشت و یک شکلات دیگه که بهم داده بود هرچه گشتم نبود و رفتم و خیلی دلم می‌خواست که شکلات رو بخورم کسی تعبیرش رو می‌تونه

بگو 

...:
یه  شب که فردای شب قدر ۲۳ بود خواب دیدم شب قدر بعد یه خانمی که میشناسمش گندم دستش بود یه آخوندی ام بود که میشناسمشون بود گفتن باید نماز امام علی بخونی بعد خانمه ام گفت باید بری آب بخوری یا آب بیاری امشب بخوری نمی دونم دقیق بعد مفاتیح ودیدم صفحه دعای شب قدر بود بعد من رفتم آب بیارم توراه آقای سیدی رو دیدم کلاه مشکی سرشون بود باهم داشیم میرفیتم توراه وضو گرفتیم  بعد توراه امام زاده ای رو دیدیم بعدازش رد شدیم بهش گفتم اسم پدربزرگمو که فوت شده گفت من میشناسمشون خوابم خیلی واقعی بود حس خوبی داشتم انگار میدونستم خوابه بعد دیدم پدر بزرگم نشسته اونجا با کت شلوار سورمه ای باخطای سفید فک کنم یه چوبم دستش بود مثل عصا بلندتر بود بعداونم اومد طرف راستم و داشتیم میرفتیم من گفتم که کاش من بچه میشدم میتونستم بغلتون کنم دیدم صورتم وکلا کوچیک شدم بع ازخواب بیدارشدم

اون گندمیم که دستشون بود خوشه گندم بود بعدوضو هم که گرفتیم داشیم مسح پا رو میکشیدیم بااون اقای سید پیر مردی که بودن

دقیق تعریف کن  ساعت چند بود خواب دیدی ؟

تو واقعیت من دو ساله که خونه بابامم و شوهرمم از دادگاه اجازه ازدواج مجدد گرفته اما ازدواج نکرده علت جداییمونم مادر و خواهراش آزار و اذیت‌هاشون و من همیشه  نفرینشون می‌کنم خواب دیدم با خودم گفتم شوهرم که منو طلاق نمیده بزار برگردم برگشتم رفتم خونه مادر شوهرم پدر شوهرم با پدر جاریم با هم نشسته بودن و حرف می‌زدن مادر شوهرم هم بود و خواهر شوهر بزرگمم بود و خواهرش اصلاً به من نگاهم نمی‌کرد و اون چند دقیقه‌ای که من اونجا بودم سه دست مانتو عوض کرد اول مشکی تنش بود دوم صورتی پوشید و سوم سبز بود هی می‌رفت تو اتاق مانتو عوض می‌کرد میومد جلو من رد می‌شد و که مادرش گفت حامله هست اما ذره شکم نداشت و به زن حامله شبیه نبود و مادرش شوهرم برام سوهان آورد و یک شکلات با جلد قرمز بهم داد گفت سوغاتی منم گفتم ممنونم زیارتت قبول باشه و تو دلم با خودم می‌گفتم امروز که اولین روزی هست که آشتی کردم هیچی بهم نگفت و بدرفتاری نکرد حتماً بعدها زهرش رو خواهد ریخت و ازم نمی‌گذره و بلند شدم خداحافظی کردم برم تو ذهنم بود که شکلاتو رو رفت عوض کرد و ی شکلات کوچکتر برای ما آورد بهم گذاشت و یک شکلات دیگه که بهم داده بود هرچه گشتم نبود و رفتم و خیلی دلم می‌خواست که شکلات رو بخورم کسی تعبیرش رو می‌تونه

دقیق تعریف کن  ساعت چند بود خواب دیدی ؟

...:
 نمی دونم یادم نیس فقط یادمه یه  شب که فردای شب قدر ۲۳ بود خواب دیدم شب قدر بعد یه خانمی که میشناسمش گندم دستش بود یه آخوندی ام بود که میشناسمشون بود گفتن باید نماز امام علی بخونی بعد خانمه ام گفت باید بری آب بخوری یا آب بیاری امشب بخوری نمی دونم دقیق بعد مفاتیح ودیدم صفحه دعای شب قدر بود بعد من رفتم آب بیارم توراه آقای سیدی رو دیدم کلاه مشکی سرشون بود باهم داشیم میرفیتم توراه وضو گرفتیم  بعد توراه امام زاده ای رو دیدیم بعدازش رد شدیم بهش گفتم اسم پدربزرگمو که فوت شده گفت من میشناسمشون خوابم خیلی واقعی بود حس خوبی داشتم انگار میدونستم خوابه بعد دیدم پدر بزرگم نشسته اونجا با کت شلوار سورمه ای باخطای سفید فک کنم یه چوبم دستش بود مثل عصا بلندتر بود بعداونم اومد طرف راستم و داشتیم میرفتیم من گفتم که کاش من بچه میشدم میتونستم بغلتون کنم دیدم صورتم وکلا کوچیک شدم بع ازخواب بیدارشدم

اون گندمیم که دستشون بود خوشه گندم بود بعدوضو هم که گرفتیم داشیم مسح پا رو میکشیدیم بااون اقای سید پیر مردی که بودن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز