سلام من با خانواده شوهرم تو یه ساختمونیم اونا پایین هستن ما طبقه بالا
همه آمار زندگیمو دارن اینکه کجا میریم کی میاد چیکار میکنیم همشو میدونن حتی به ساعت خوابمونم گیر میدن
و اینکه هروقت یکی میاد خونشون به منم میگن بیا ( بخاطر کارها) مثلا من وقتی برای ناهار میرم خونشون بخدا باید ظرفای صبحونه و شام دیشبشونم بشورم مادرشوهرم خیلیییی تنبل و شلختس اصلا حتی دلم نمیگیره جفتش بشینم غذا بخورم از بس صدا دهنش میاد و چندش غذا میخوره اصلا هم تمیز نیس همیشه بو میده دندوناش زرده لباساش کثیفه حالم بد میشه
پدرشوهرمم خیلی فوضوله همش میگه کجا بودی چیکار کردی کیو دیدی فلانی چی گف فلانی چیکار کرد
من اگه یه ربع برم تا سر کوچه هزارتا سوال میپرسه که من متنفرم از این حرکتش بخدا شوهرم انقدر نمیپرسه
حتی امشب داداشم اومد در خونمون ، من خونه پدرشوهرم بودم بعد زنگ زد آجی بیا در خونه برات خوراکی اوردم (داداشم همیشه هرچی میخره برا منم میاره) منم گفتم باشه الان میام بعد مادرشوهرم گف چیشده کجا کی بود زنگ زد گفتم الان میام یه لحظه
بعد پدر شوهرم سریع اومد پشت سرم اومد دم در خواست ببینه چخبره انقدر بدم اومد . گف عه داداشت خواست بیاد خونتون؟ گفتم نه خوراکی اورد بعد رفتم داخل
حالا من دلم میخواد یه طوری از این محله برم کلا بنظرتون چیکار کنم
اصلا نمیزارن میگن تا ابد باید بمونید همینجا پیش ما، حتی من کوچیک بودن خونه رو بهونه کردم . میگن بیاید خونه کناریمونو بخرید . بخدا من نمیکشم رومم نیس به شوهرم بگم از اخلاق مامان بابات خستم چه راهکاری دارید که بی دردسر شوهرمو راضی کنم؟