با مامانم دعوام شد .
حق با مامانم بود خودم هم پشیمونم که عصبانی شدم ولی دست خودم نبود تو شرایط وحشت ناکی بودم دیوانه وار درد داشتم .بعد مامانم هم که هی زود عصبانی می شد سر هرچی یعنی به خودش می گرفت هی باید توجیح می کردیم تا آروم شه .ولی نمی شد
آخرش عصبانی شدم اخه خیلی درد داشتم .
پاشدن یه داد زدم فقط گفتم به من فرصت بدید دردم آروم شه بعد فقط یک روز فرصت بدید
بخدا دیروز اونقدر کار کردم و خونه تمیز کردم که نگو ولی امروز نتونستم .صبر نکردن خوب شم
آخرش به داداشم گفت پاشو تو سفره رو جمع کن فکر کردم کنایه به منه بلند شدم جمع کردم با عصبانیت که هیچکی منو باور نداره .
مامانم یهو دوباره عصبانی شد زد زیر گریه .
بابام گفت بخدا از تو که بچه امی می گذرم .می اندازم بیرون
بعد به داداشم گفت در رو باز کن ابدیت بره
گفت برو وسایلمو جمع کن برو همین الان
با عصبانیت می گفت اینارو .
خیلی دلم شکست .خیلی چی کار کنم .
جایی بلد نیستم هنوز ۱۸ سالمه بچه ی خرابی هم نیستم
چی کار کنم
فقط راهنمایی کنید
بعضی ها میان در خواست دوستی می دن .لطفا کسی نده فقط همین جا راهنمایی کنه 💜💜💜💜💜💜