من یه دختر مستقل و شاغل و تقریبا خوش چهره هستم
به دلیل موقعیتم خیلی خواستگارا داشتم ولی دلم باهاشون نبود چون عاشق خودم نبودن
تا چند وقت پیش به طور ناگهانی چندساعتی با یه اقا همسفر شدیم خودم ومادرم ومادربزرگم
ازهمون اول اون اقا که از موقعیت اجتماعیم خبر نداشت بهم ابراز علاقه کرد به بهانه ای مارو بردن خونشون و ازم ما پذیزایی کردن مادرشون و از گذشته ی زندگیشون گفتن که قبلا ازدواج کرده و خانومش فوت شده وچندین ساله ازدواج نکرده 
تو راه به بهانه ی واریز پول شماره تماسشون رو به من دادن و یکم بعد گفت اگه دوست داشتی یه تک بزن شمارت بیفته
تو طول مسیر میخواستیم نماز بخونیم یه جایی بود توقف کرد که چندتا پسر بودن معلوم بود ایشون گفت من خودم باهاتون میام چون اینا معلومه ادمای درستی نیستن یعنی غیرتی شد
دیگه گذشت اصلا نه زنگی نه پیامی
تا دیروز مادرم گفت زنگبزن اقای فلانی بگو اگه مسیرش میخوره مارو هم ببره(هزینه اش رو میدیم)
من تا زنگ زدم خواستم بگم فلانیم گفت بله میشناسم مگه میشه نشناسم گفت هر وقت خواستین بیاین خودم میبرمتون میارمتون کی میاین بهم زنگ بزنید تا زودتر از شما اونجا باشم و کلی تحویل گرفت ولی زنگ و پیام نمیده البته اصلا انلاین نمیشه هیچ جا
بااینکه شغلش خیلی از خواستگارام پایین تره ولی به دلم نشسته چیکار کنم تکلیفم باهاش مشخص بشه ببینم قصدش چیه چون واقعا تا مطمئن نشم منو نمیخواد نمیتونم اصلا به کس دیگه ای فکر کنم
اون اقا ۳۷ ۳۸ بهش میخورد من ۲۷ سالمه
اینم بگم الانم یه خواستگار دارم شغل وموقعیت اجتماعیش خوبه ولی دلم به هیچ عنوان باهاش نیست