یه بار یه خواستگار واسم اومده بود.گفتن برید داخل حیاط روی تخت با هم صحبت کنید.هیچی !!!!!! جونم واستون بگه آقاهه حسابی رفته بود تو ژست و داشت از ایده آل هاش میگفت.و منم یه قیافه متفکرانه به خودم گرفته بودم که بیا و ببین😊 یه دفعه یه ملخ گنده اومد نشست روی دستم و من اینقدرررررررررر جیغ زدم که کل خونه با اهالیش رفتن داخل حلقم😂😂😂😂😂😂
و بعد هم رفتم پشت آقاهه و میگفتم جون مادرت بکشششش فقط
الان شوهرمه😎😎😎😎