وای هیچ وقت یادم نمیره که مامان بزرگ بابا بزرگم با عموهام وقتی که اون یکی مامان بزرگم با بزرگم و خالهها و دایی و همه خونمون بودن یهو سرزده اومدن یعنی مامانم میخواست منفجر بشه بنده خدا بعد تو فکر کن مثلاً واسه یه عده شام پخته بود و اینا حالا مثلاً اینطوری بودیم که باید چیکار کنیم خیلی بد بود وای خیلی درکتون میکنم ولی همه مونده بودیم