با دوتا بچه کوچیک که یکیش شیر و پوشکیه دوماهه
یکیش بدغذا و شب ادراری و جیش و پی پی دوسالو نیمه
حالا خداروشکر سالمن هردو
بعدش قسمت کوزت بودن شروع میشه
هال مرتب و جارو آشپزخونه و ظرف و غذا و لباس شستن
بعدم دادن غذا و شیر بچه
رسیدم به اتاق یکم مرتب کردم هنوز کلی وسیله هست که باید بره سرجاش و کلی لباس شسته ک باید تابشه بره سرجاش
بعدم حموم و سرویس گند و کثافت گرفته دوهفتس نشستم باید الان برم تمیزکاری
هنوزم ناهار نخوردم دارم ب نی نی شیر میدم.
دیوانه شدم دیوانه
نه کمک دست دارم ن پول برای کمک دست آوردن ن مامانم میاد کمکم. داداشمم اومده خونمون سربارم شده دریغ از یکم ک بچه رو ببره حیاط بازی فقط گیم بازی میکنه و فیلم میبینه ازش آبی گرم نمیشه. شوهرم باز کمکم میکنه وقتی خونس غذا میپزه و ظرف میشوره ولی بخدا کلافه و خسته شدم
هرچی فک میکنم میبینم دختر بودن یعنی بدبختی و خدمتکار بودن یا حداقل تو خانواده ماها اینجوریه. ما زنا تا روز مرگمون باید کار کنیم هیچوقت بازنشستگی نداریم باز مردا میدونن ۳۰ سال بیمه بریزن بازنشسته میشن و راحت میشن از کار ولی من حتی ازونورم بازنشسته بشم(فرضا بیمه بریزم یا بچه هام بزرگ شن برم سرکار بازنشست شم) از کارای خونه هیچوقت تموم نمیشم. فقط مرگ یعنی خلاصی ازین زندگی کلفتی