شوهرم منم همینه! هر بار مادرش زنگ می زنه کلی رو مخش کار می کنه!
دو روز پیش اونجا بودم بعد خواهرش با یه سینی چای آمده کنار من نشسته و انقدر من به حرف گرفته بعد رفتم می بینم شوهرم و مادرش رفتند تو آشپزخونه و آروم آروم دارن با هم حرف می زنند! گفتند پس همه کارها برنامه ریزی بوده تا بتونند شوهرم تنها گیر بیارن و پرش کنند!
انقدر از این کارها تا حالا با من کردند!