یکی از دوستام شوهرش فوت کرده بود،
خیلی گریه زاری میکرد و ناراحت بود
چند روز بعدش با حال خراب اومد پیشم یک ساعتی گریه میکرد
میگفت کمکم کن دارم دیوونه میشم
گفتم چی شده
گفت اون روز که بالای سر جنازه گریه زاری میکردم خودمو میزنم
خیلی ناراحت بودم ولی یه حس درونی داشتم در عمق احساس رهای و آزادی از زندان میکردم
و این داره عذابم میده
میگفت من شوهرمو خیلی دوس داشتم ، این چه حسیه من دارم یعنی به این زودی بهش خیانت کردم اون داره منو میبینیه نمیدونم اون از درون من احساس من خبر داره الان از این حرفا
کمکم کن بهم بگو این چه حسیه چرا اینجوری شدم
بهش گفتم اون گریه زاری و ناراحتی برای این بوده که از یه وابستگی جدا شدی طبیعیه ، دیده شده طرف یه حیوونه خونگی داشته برای از دست دادنش شیون کرده و اون حس درونیت که در عمق احساس آزادی و راحتی میکنی برای اینه که عشقی در کار نبوده و راحت نبودی و وابستگی رو با عشق اشتباه گرفته بودی