بچها من خیلی باهاشون صمیمی بودم میدونم اشتباه کردم بهم میگفتن دخترم منم واقعا هیچ کمی براشون نزاشتم....بحثی پیش اومد تو جمع اونا سکوت کردن اصلا پشت من در نیومدن منم ازشون رنجیدم و دیگه برام بی ارزش شدن دیشب بعد ی هفته رفتم خونشون ی ساعت موندم مثل مهمان نشستم تو پذیرایی تا برگشتیم نه حرفی زدم نه جوری برخورد کردم که کسی باهام حرف بزنه فقط پدر شوهرم داشت حرف میزد منم خیلی کوتاه جواب دادم..... برام عین سم خالص شدن شما بگید چکار کنم اینقدر از درون ناراحت نباشم؟؟؟ از مادر شوهرم عفریتم متنفرم دوست ندارم برم اونجا شوهرمم چسبیده بمن تا تو نیای منم نمیرم چطور به شوهرم بگم از خانوادت انرژی منفی میگیرم؟؟؟
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
به شوهرت بگو ناراحتم که من خودمو مثل دخترشون میدونستم ولی ازم حمایت نکردن با این حال باهات میام ولی چون حساسم انتظار نداشته باش مثل قبل باشم چون دلم شکسته
هممون از یه جایی به بعد متوجه شدیم که زیادی داریم خوبی میکنیم و کشیدیم کنار توام الان به اون مرحله ...
داغون شدم خواهر داغون ارتباطمو کم میکنم ..برادر شوهرم دانشگاس چند روز دیگه میاد به بهونه بچم و اینکه اونم دوسش داره انتظار دارن حالا ما هر روز اونجا باشیم ک من نمیرم دیشب به شوهرم گفتم داداشت پانزدهم میاد من دوست ندارم بیام گفت عیب نداره خودم دخترمونو میبرم اونجا هر روز!!!! بدم اومد از این حرفش چطور اینو حل کنم بچه زیر یکسال کجا ببره آخه بگم اگه میخاد ببینش برادرت بیاد خونمون؟؟؟
اره بهشون گفتم حتی پدر شوهرم اومد خونمون ازم معذرت خواهی کرد گفت رفتار خواهرم درست نبود و منو شوکه کرد اما من بهش گفتم باور نمیکنم تو شوک شدی مادر شوهرم چی اونم شوکه شد ک همه چی زیر سر اونه از چشم شما میبینم این بی حرمتی ها رو....بهش گفتم پدر جان متاسفانه من آدم سابق نمیشم
والا نشسته بودیم تو جمع تو سفر بودیم...عمه ی همسرم برگشت بهم گفت تو بهترین پدر مادر شوهر و همسر دنیا رو داری بهترینن خندیدم گفتم نه عمه جان هیچکس بهترین نیست خوبن خیلی هم خوبن اما بهترین نیستن بهم گفت تو قدر نشناسی هزار بار اینو گفت حتی عموی همسرم برگشت گفت نه آبجی قدرشناسه اینطور نیست که تو میگی اون گفت نه نیست باید همینجا جلوی ما بگه چقدر قدر نشناسه!!! شوکه شدم بعد در اومد تو به مادر شوهرت بی احترامی میکنی گفتم چ بی احترامی کردم ؟؟ اینقدر بهم حرف زد بهش گفتم دیگه بست حرف مفت نزن...عمههه هم سن سال خودمه
به شوهرت بگو ناراحتم که من خودمو مثل دخترشون میدونستم ولی ازم حمایت نکردن با این حال باهات میام ولی ...
شوهرم میگه همه حق با تو...کلا خودشم میگه همه چی زیر سر مادرمه ..پشتمم بوده خدایی..اما من ازشون بدم میاد نمیتونم حفظ ظاهر کنم الکی تو روشون بخندم یا حرف بزنم
شوهرم میگه همه حق با تو...کلا خودشم میگه همه چی زیر سر مادرمه ..پشتمم بوده خدایی..اما من ازشون بدم م ...
تو روشون نخند حرف هم نزن. بشین یه گوشه سرت تو گوشی باشه منتظر باش شوهرت بگه بریم خونه . اونم نمیتونه نره خونه پدر مادرش که . تو هم حساسی درک میکنم مخصوصا اونجا ک گفتی نمیتونم از یکی ناراحت باشم تو چشاش نگا کنم منم دقیقا همینم . ولی خب مجبوری ب خاطر شوهرت بری . تنها بره شاید رای شوهرت و بزنن پرش کنن یا هرچی . برو که نتونن بد بگن پشت سرت