گفتم مامان بابا ک نیستن گف میدونم خبر دارم
گفت ک رفتم در خونتون کسی در باز نکرد گفتم حتما خونه باباتی
(تعجب کردم ادرس خونمو از کجا پیدا کرده )
بم گف یه چایی دم کن بخوریم
منم هرچی ب ابجیم گفتم بیا بیرون نمیومد اخه اون کلا سرش تو کتابه
رفتم ب شوهرم زنگ زدم سریع خودشو رسوند
حتی چاییم بش ندادم
شوهرم گف شرمنده خانومم وقت دکتر داره باید بره یه ماه تو نوبت بودیم الکی گف
خلاصه بیرونش کردیم