دیروز مادر شوهرم هرچی از دهنش دراومد بهم گفت و شوهرم هیچی نگفت بهش اومدیم خونه خودمون بهش حق دادم گفتم مهمون بودیم اشکال نداره امشب از سرکار اومد چایی آوردم خوردیم همه چی خوب بود گفت راستی مامانم داره میاد اینجا منم عصبی شدم گفتم چرا بهش نگفتی مامان فعلا نمیشه مامانت خودش میدونه چه حرفایی بدی بهم زده داره اینجوری میکنه به من بگه مثلاً همه حرفام درست بوده پشیمون نیستم درسته مادرته ولی منم زنتم میدونی کسی رو ندارم پشتم باشه حداقل نزار بیاد تو خونم جوری که من جایی ندارم گفت نمیشه و فلان تا اومدن من حتی ندیدمشون رفتم تو حموم رفتن اومد در زد که بیا و رفتن انقدر از بی کسی خودم گریه کردم چشام وا نمیشد از صبح داشتم خونه تمیز میکردم واقعا دیگه ضعف کرده بودم اومدم بیرون گفت گشنمه شام بیار منم گفتم تو حموم برات شام درست میکردم؟؟میگه مامان من هرچی گفته تموم شده انقدر کتکم زده همه جای بدنم توپ توپ باد کرده موهامو همه رو کشید میگه من طلاقت نمیدم یه کاری میکنم بچه رو بزاری بری خیلی حرفایی زد که نمیشه بگم
تورو خدا بگید چیکار کنم من هیچ کسو ندارم مهریه هم 10 میلیون بیشتر نیست کلا 3۰ تومن وام ازدواجمو فروختم دارم تورو خدا بگید چیکار کنم بچمو میخوام کلا 23 سالمه چیکار کنم