ماجرا ازینجا شروع شد ک من پنج ماه پیش ک زایمان کرد چون کسی نبود بهم رسیدگی کنه و بچه سومم بود و دوتا دیگه بچه کوچیک داشتم اون دوتا رو مادرم نگه داشت با مادرشوهرم هم خیلی رودربایستی داشتم فلذا دوستم اومد بیمارستان موند و تا ده روز میومد خونه خیلی خلاصه کمکم کرد.
دیگه کسایی که سزارین کردن میدونن واقعا تا ده دوازده روز باید ادم رعایت کنه
بگذریم
من دارم درس میخونم ی سری از نی نی سایتیا منو میشناسن ک خب حدود چهل روزه دیگه به کنکور وکالتم مونده و قصد دارم دفتر وکالت بزنم و درگیر درس و جمع بندی های قبل کنکور هستم
یک مدتی هم بیست روز پیش همین دوستم دو هفته ای اومد کمکم میکرد بچه هارو نگه میداشت و ظهر ک شوهرم میومد اون میرفت خونش
من ادم نمک نشناسی نیستم بابت زحماتی که برام کشیده همیشه براش جبران کردم چون جدا شده و با بچه هاش زندگی میکنه همیشه هواشو داشتم براش خرید کردم بیرون بردمشون شام و ناهار مهمون میکردم و ازین کارا
ولی همیشه ی حس بی ربطی توی دلم داشتم که حس میکردم نمیتونم باهاش رابطه روحی بگیرم یه چیزی مانع میشد
چند روز پیش من تصمیم گرفتم بچه هارو به پرستار بسپرم برای مدت یک ماه تا بتونم به درسام برسم و توی این حدودا یکماه باقیمونده حسابی بخونم که زحمتام هدر نره
دیدم امروز ظهر دوستم زنگ زد به گوشیم که اره دلم برای نی نی (بچه سومیم کتاره دنیا اومده) تنگ شده گفتم باشه عزیزم لطف داری خب جمعه ناهار بیا خونه من گفت نه مزاحم درست نمیشم اگر اشکال نداره به شوهرت زنگ بزنم بگم بچه رو بیاره اینجا
حالا شما گوشکنین بچه پیش پرستاره خونشم دور
گفتم نه عزیزم صلاحه کبچه ها پیش هم باشن اینطوری بهتره شما هم لطف داری دلت تنگشده جمعه بیا یه چند باری اصرار کرد ک شوهرم بچه رو برداره ببره خونش تحویل بده
منم گفتم نمیدونم از خود شوهرم بپرس ولی بعید میدونستم اینکارو بکنه شوهرم چون اصلا بدون من بچه رو توی ماشین نمیذاره
بعد دوستم گفت که من خودم به شوهرت زنگ میزنم فقط گفتم قبلش به تو بگم !
در این حین من رفتمتویاس ام اس ها سریع برای شوهرم نوشتم اگر مریم بهت زنگزد بگو نه نمیتونم بچه رو بیارم
دیدم شوهرم نوشت که خب این بمن زنگ زده منم پاسش دادم به تو 😐😐
منو میگی !!! ینی دوستم دروغ گفت اول ب شوهرم بدون اجازه من زنگ زده بود بعد بمن زنگ زد چپه گفت
پنج دقیقه بعد شوهرم زنگزد
گفت مریم زنگزده گفته. اصلا از وقتی شنیدم بچه رو مینا گذاشته پیش پرستار دلم کباب شده براش!!!! نمیخواد بذارین دست پرستار بیارین من خودم بی هزینه نگه میدارم !!!
یعنی بدون اینکه بمن بگه به شوهرمزنگزده و کلی منو جلوش خراب کرده
در حالی که دوستم خبر داشت که شوهر من کلا دلش راضی نیود بچه هارو بذاریم دست پرستار ولی بخاطر حساس بودن شرایط مطالعه من قبول کرد
چقدریکادم. میتونم ل ا ش ی و نامرد باشه که بدونه شوهر دوستش از چیناراضیه بره دل بده بهش
حالا شوهر منم اصلااااا اهل این داستانا نیست اومد خونه دید من بهم ریخته ام گفت اصلا برات مهم نباشه من اینجور قماش ادمارو میشناسم با حرف اون نظرم به تو بد نشده اون خودشوخراب کرد دوستت ج ن ... است 😐😐😐
شوهرم کفت مثل اینکه دوستم چند بار دیگه به شوهرم زنگزده بود و پول خواسته بوده شوهرم برا اینکه رابطه منو دوستم خراب نشه و داستان درست نشه پیچونده بودش!!
حالا از ظهر تو گلوم گیر کرده نمیدونم چی بهش بگم
زنگ بزنم بروش بیارم
یا نه کلا بی هوا بلاکش کنم دیگه راه ارتباطی رو قطع کنم
یا اصلا بروش نیارم ولی فاصله بگیرم
اینکه تموم شد برای من چنین دوتسی دیگه وجود نداره ولی بدلم مونده بروش بزنم و حالشو جا بیارم بمظرتون چکار کنم
ببخشید طولانی شد تازه خیلی جاهاشونگفتم بخاطر اطاله کلام