شوهر منم اون زمان خیلی بد بود .. دست بزن داشت ،،
خونه بابام شهر دیگه ،رفتیم عروسی خواهرم بود . وسط مراسم مادرش گفت بریم . اینم گفت بیا بریم گفتم بابا عروسی خواهرمه وسط مجلس چجوری برم همونجا زد تو گوشم و با مادرش رفت .و . به روی خودم نیوردم برگشتم و بعد عروسی زنش زدم جواب نداد .پیام داد برمیگردم شهرستان بمون خونه پدرت و .....
رفتم خونه بابام و کلی مهمون شهرستانی اونجا بود خیلی جلوی همه صایع شدم . با اینحال صبح زود الکی به بابام گفتم شوهرم اومدن دم در که بریم زنگ نزده که مهمونا بیدار نشن خداحافظی مردم و رفتم ترمینال و به راننده گفتم پول ندارم به جان بچه هات منو ببر قبول کرد . برگشتم . خونه نبود رفتم کلید ساز اوردم و از همسایه پول اژانس و کلید ساز گرفتم دادم ...
شب که برگشت منو دید خیلی پشیمون و خوشحال شد
من گفتم من ازین خونه نمیرم دوست داری تو برو
بعد اونم بارها بارها تکرار شد ولی من سفت خونم چسبیدم شهر غریب خیلی سختی کشیدم
حالا خداروشکر خوب شده و دست از اون کاراش برداشته