سلام دوستان شوهرم 5 ماه بهم میگفت یک شب درمیون محل کارهستم تمام مدت از ترس چراغ روشن میکردم تو خونه تا خوابم ببره نصفه شب ها از خواب میپریدم
بالشت اش رو توی بقلم میگرفتم تا خوابم ببره
از تنهایی خسته شده بودم و نزدیک 8 کیلو کم کرده بودم
بعد فهمیدم شوهرم دروغ گفته بود و خونه باباش میخوابیده....
ظهرها بدون اون غذا از گلوم پایین نمیرفت هیچ وقت غذای مورد علاقه اون رو تنهایی درست نمیکردم خودم بخورم میزاشتم اونم باشه
تمام مدت فهمیدم دروغ میگفته نزدیک یکسال ظهرها خونه مامانش ناهار میخورده
با دوستاش هماهنگ کردم ک سر من کلاه بگذارن به خاطر یک کارت 700 هزار تومانی
این درحالی بود ک من همه طلاهام رو بهش داده بودم
بچه ها خیلی احمق بودم من کم غذا میخوردم تا بهش فشار نیاد و شرمنده نشه چون قسط داشتیم
و میگفت ندارم اما دروغ بود همش...
بابت این دروغش خیلی معذرت خواهی کرد وگریه کرد اما من خیلی زدمش ازش متنفر شدم
حمله کردم بهش نزاشتم پیشم بخوابه میگفتم کمشو خونه بابات ومامانت
تا 2 ماه.. باهاش خوب بودم یهو یادم میومد میزدمش و پنجیرش میگرفتم حتی یکبار خواب بود صداش زدم و با دست زدم توی سینه اش و گفتم برو پایین بخواب
اونم خسته شد والان داریم طلاق میگیریم
به نظرتون کارم اشتباه بود ک نبخشیدمش؟