سلام من خونم یه شهر دور از مامانمه که من نزدیک یکساله عروسی کردم همسرم 30سالشه خودم 20 سالمه من بعد از یکماه اومدم خونه مامانم که بعد دو روز اومد دنبالم بهش گفتم چرا اومدی میزاشتی یه چند روز بمونم گفت نه من بهت عادت کردم گفتم که اینجوری خب من اذیت میشم گفت خب حالا بیخیال اومدم دیگه گفت کجا بریم گفتم بریم یه چندتا لوازم آرایشی لازم دارم گفت که باشه رسیدم مغازه گفتم کارت تو بده گفت چرا گفتم خب آرایش بخرم گفت خودت داری گفتم من اون پول واسه خودم چیزی که لازم داشتم گرفتم گفت که تو همیشه همینطور الکی خرج میکنی در صورتی که بخدا قسم برام تو این مدتی که اومدم سر خونه زندگیم هیچی نخریده ولی به من میگه ولخرج وضع مالیشم خوبه اما خسیس حتی بعضی از میوه هارا نمیخره میگه چیز مهم نیست که حتما باید خورده بشه خلاصه که سکوت کردم تا رسیدیم خونه مامانم که قرار بود اونم بمونه همینکه من پیاده شدم گاز گرفت رفت اما من اومدم خونه بهش زنگ زد ج نداد اون رفت خونه ی داییش من اگه به بابام بگم پدرشون در میاره اما میدونم بعدش که با شوهرم برم خونه خودمون شوهرم پدرمو در میاره الان به نظر شما من چیکار کنم کی مقصر من یا اون بخدا که نمیشه جدا شم وگرنه یه دقیقه نمیموندم آخه زندگی با آدم خسیس خیلی سخته چیکار کنم که عوض بشه بخدا به هیچکس نمیتونم بگم لاحقل شما کمک کنید من که همش حس میکنم فقط واسه رابطه میخوادم