خواهرشوهرم ب تازگی زایمان کرده ی شب ما رو دعوت کرد کادوهامونو دادیم اما مهمونی بزرگش مونده بود. بهش گفتم کی میخوای مهمونی بدی من امتحانای دانشگاه دارم گفت یه پنج شنبه برا من خالی کن. منم گفتم فرجه نداره امتحانام. واقعا نداره. حالا امروز شوهرم خونه مامانش بود. گفت دارن نهار درست میکنن واس مهمونی آبجیم. ب تو نگفتن؟ گفتم نه. قرار بود مامانمم دعوت کنن که فک کنم بخاطر امتحانام ن ب من گفتن ن ب مامانم. منم دوس نداشتم همه باشن من نباشم. اما اونم مهمونیشو گرفت. حالا الان بخوام زنگ بزنم و برم و مامانمم زنگ بزنم ک برا امروز نهار بیاد مامانم ناراحت میشه انقد دیر گفتن بهش. الان عکس العملم چی باشه ک هم شخصیتم بد نشه هم اونا رودار نشن سرم..
هیچ جا بدون دعوت نرو امتحانات فرجه نداشت جمعه که میتونستی بخونی یه پنجشنبه رو اعلام میکردی دو ساعت میرفتی که فک نکنن از قصد میخوای مهمونیشون و عقب بندازی
وقتی دعوتت نکردن الان زنگ زدن و رفتنت اشتباهه ، اون باید دعوت میکرد اگه میتونستی میرفتی اگر هم نمیتونستی میگفتی ببخشید ، اما ایشون کلا ارزشی نداده بگه من بودم واقعا دلخور نیشدم چه بسا که قبلا موقع حرف زدن گفتی نمیتونم اما اون وظیفه داشت دعوت کنه
وقتی دعوتت نکردن الان زنگ زدن و رفتنت اشتباهه ، اون باید دعوت میکرد اگه میتونستی میرفتی اگر هم نمیتو ...
دیروز مادرشوهرم زنگ زد گفت کم پیدایی نیستی؟ گفتم امتحانام شروع شده مشغول اونام.. دیگه هیچی نگفت. یعنی میخواسته اونو بگه؟ خب میگفت شاید من میتونستم ی وقتی باز کنم