ایدهی اشراق تدریجی یکی از زیباترین توجیهات است، و برای ذهن جذاب است زیرا تنها چیزی که ذهن میشناسد تدریجی است.
تمام زبان ذهن، زبان زمان است. هرکاری که ذهن بتواند انجام دهد باید در زمان انجام شود، نیاز به زمان دارد.
ولی اشراق در زمان اتفاق نمیافتد. وقتی میگویم که میتواند در یک لحظه اتفاق بیفتد، لطفاً مرا بدنفهمید! ــ آن لحظه ابداً بخشی از زمان نیست! میگویم میتواند بیدرنگ رخ بدهد؛ ابداً نیاز به زمان ندارد، حتی یک ثانیه هم مورد نیاز نیست. میتواند همین حالا رخ بدهد… ولی تو میچسبی. میگویی، “چطور ممکن است؟ من باید آهستهآهسته هشیار، مراقبهگون و آگاه بشوم. من باید قطعهقطعه وجود ناخودآگاهم را متحول کنم: من باید طمع، خشم، شهوت، حسادت، مالکیت، نفرت و هزارویک چیز دیگر را دور بریزم و هریک از اینها زمان میبرد. باید ترس را رها کنم، باید هویتگیری خود را با بدن و ذهن رها کنم، باید وابستگیهایم را رها کنم….” و این فهرست تقریباً بینهایت است.
تا ابد طول میکشد تا تو به اشراق برسی!
درواقع، اینگونه هرگز به اشراق نخواهی رسید. خودِ همین فکر که اشراق یک روند تدریجی خواهد بود: فقط راهکار ذهن است برای به تعویقانداختن آن.
اشراق همیشه ناگهانی است.
موضوع درک، بینش و روشنشدگی است. مانند یک برق ناگهانی در آسمان است. همیشه چنین اتفاق افتاده است.
گوتام بودا به مدت شش سال برای اشراق خودش کوشش کرد، یک روند طولانی بود. او از راهها و روشهای بسیاری پیروی کرده بود. هرآنچه را که در توان انسانی ممکن بود انجام داده بود، ولی اتفاقی نیفتاده بود. او در یک دایره چرخ میزد: همانجا بود که شروع کرده بود، هیچ کجای دیگر نمیرفت. خسته شده بود، کاملاً خسته.
عاقبت یکشب این روشنشدگی و ادراک عمیق و ناگهانی برایش رخ داد که تمام تلاشهایش بیربط بوده است.
اشراق چیزی مانند یک دستاورد نیست؛ فرد نمیتواند آن را به دست بیاورد. فرد برای رخ دادنش باید ازبین برود. یک رخداد است و فقط وقتی واقع میشود که نفس غایب باشد. و هروقت تو کاری انجام بدهی نفس بیشتر و بیشتر تقویت میشود. نفس همان عملکننده است؛ و اشراق در وضعیت بیعملی رخ میدهد. اشراق فقط تشخیص کیستی خود است؛ موضوع بهدست آوردن نیست. تو پیشاپیش همان هستی! فقط یک بیداری، فقط یک چرخش به درون مورد نیاز است.
اوشو