بچه ها من مهاجرت کردم و با یکی دوستم سال سوم پزشکی هستش و من سال اول. خیلی پسر خوبیه و اینکه اینم بگم ایرانی نیستش زیاد نمیتونم بگم میترسم تو سایت شناسایی بشم😢این پسر سنش از من دو سال کوچیکتره متاسفانه و ما قرارمون ازدواجه تا ۳ سال دیگه و اینکه حالا من خودم مشکلی ندارم همه چیش خوبه فقط خیلییییی بی اعتماد بنفسه. مثلا در کنارش احساس تکیه گاه ندارم یا فکر نمیکنم مرد کنارمه. هیچی بلد نیست تلاشی هم نمیکنه که خودشو تو دل من جا بکنه چون اعتماد بمفسش خیلی کمه
مثلا قراره برم کشورشون چندماه دیگه قراره بریم کلی مسافرت. میگه من رانندگی بلد نیستم یعنی اصلا بهش بر هم نمیخوره کفتم خب برو یاد بگیر به خاطر من هم که شده!!!!
یا مثلا یه روزی رفتیم بیرون میگفتم بپرس ببین فلان چیز که میخواییم سوار شیم چنده؟ میگفت روم نمیشه بپرسم بلد میستم چطور بپرسم!!! ۲۲ سالشه. نگید به خاطر سنشه بخدا خیلیا هستن با این سن مثل مرد میمونن
یا اطلاعاتش خیلی کمه از چیزی هیچی نمیدونه دیروز یه میخواستم گوشیمو خالی کنم جدید بود چیزی بلد نبود ناراحت شدم من دوست پسر قبلیام اینطوری نبودن هرررررچی میگم میگه باشه هیچ ایده و نظری از خودش نداره😭 میگم خونه به نامم کنید گفت باشه با مادرشم صحبت کردم خانوادتا اینطورین به شدت ساده و خاکی.
خیلی میترسم در اینده ابروم بره جلوی فامیل خیلی هم عاشقمه اما اعتماد بنفس نداره نمیتونه کار پیدا کنه حیلی ارومو سربزیره دوستش منو میخواست حتی زیراب اینو زد الکی یه چیزایی گفت دو روز بهم زدیم بازم به دوستش از خجالت هیچی نگفت دوستش اومده بود میگفت بیا باهم ازدواج کنیم و ... چیکار کنم واقعا؟؟؟ تنها ایرادش اینه خیلی خیلی بی عرضس
به نظرتون چیکار کنم ازدواج کنم یا نه؟ من مادرو خانوادم پسندیدن