مجرد و مرد هستم. اصلا اهل کار خلاف و این ها در جوونی نبودم . همیشه تو کار مورد احترام بودم. و لااقل در چشم مردم آدم بدی نیستم . در سن بیست تا بیست و هفت سالگی یکی دوبار عاشق شدم که نتیجه نداد و البته بعداً جم و جور شدم . الان نزدیک چهل ساله شدنمه . تو این چند سال اخیر هر روز نسبت به جنس مخالف و عشق و ازدواج کم حس تر شدم و الان اصلا مفهوم عشق تو ذهنم مفقود شده . نمیدونم اون همه حس و حال کجا رفت!!!!! اصلا نمیتونم تن به ازدواج بدون علاقه و عشق بدم . ولی اصلا هیچ دختری برام جلب توجه نمی کنه . البته کلا در مسایل دیگه هم اینجوری شدم. . بی تفاوت به دنیا و در فکر گذشته ای که اگه شیرین هم نبود ولی دلپذیر تر بود و در فکر و ترس آینده ای نامعلوم !!! تقریبا از ۳۴ سالگی این حس شروع شد و الان. کلا یه آدم بی حس و بی تفاوت به دنیا تبدیل شدم . مثل اینکه از خواب شیرینی که سال ها توش زندگی کردم بیدار شدم و الان کلا بدون هیچ حسی از دنیا خندم میگیره . چون تو چشمم خیلی حقیر شده و هم خودم در چشم خودم حقیر شدم . چیکار کنم؟ نگید ازدواج کن که بدون دوست داشتن نمی تونم . دوست داشتنم هم اصلا نیست دیگه .