همین یه ساعت پیش رفتم سبزی بخرم ب شوهرمم اطلاع داده بودم اون از اون طرف اومد خونه گوشت خریده بود زنگ زد نشنیدم جواب ندادم
بیرون رفتن اون همانا وبرگشتن من ب خونه همانا یعنی همو ندیدیم
بعد ک اومدم خونه متوجه شدم زنک زد زنگش ردم توپش پر گ کجایی چرا جواب نمیدی
گفتم خونه باورش نشد گفت من همین الان از خونه زدم بیرون
دلم میسوزه بعد این همه سال بهم شک داره
گفتم بیا با بچه حرف بزن ببین من خونم گفت بیشعور مگه من میگم دروغ میگی
بعدم قطع کرد
زنگش زدم گفتم شام قرمه سبزی درست میکنم گفت باش و قطع کرد اصلا پشیمون نبود از قضاوتش
تازه شک ندارم فکر میکنه من دروغ گفتم