تو دنیای واقعی کلا با یک نفر بیرون میرم و وقت میگذرونم که اونم دختر فامیلمونه و از بچگی هم به علت سختگیری های بیش از حد خونواده برای بیرون رفتن و ارتباط داشتن و تلاش های ۲۴ ساعتشون برای قطع ارتباط من و دوستام یه جوری شدم دیگه که کلا با کسی از محیط درس و کار و اینا گرمم بگیرم در حد همون محیطه و فراتر حتی تلاش هم بکنم نمیتونم ببرم
چند وقت پیش فامیلمون با مامان و بابام بحثشون شد و سر یه چیز مسخره ی اعتقادی بود
یه مدت باهاشون رفت و آمد نداشتم ولی این دو هفته ی اخیر بعد یه مدت دوباره دارن دعوتم میکنن خونشون
منم قبول میکنم چون دیگه هم خودشون میدونن دعوت کنن رد نمیکنم و نکنن هم ناراحت نمیشم و از یه طرف دیگه سال دیگه دختر فامیلمون هم کنکوریه و احتمالا این موقع ها آخرین زمانی باشه که بتونم باهاش نسبتا راحت و بدون استرس وقت بگذرونم و اینم دلیل اصلیه
مامانم تمام تلاشش رو میکنه که دوباره رابطمون رو قطع بکنه و امشب وقتی رفتم چک کنم ببینم حالش خوبه یا نه شنیدم داشت به یکی دیگه از فامیلامون میگفت که میخواد کلا رابطه ی من و اون فامیلمون رو قطع کنه
اینم بگم مامانم اصلا از اون دختر خوشش نمیاد و از قبل هم یکم مخالف رابطمون بوده ( قبل از اینکه برین سمتش بگین شاید یه چیزی دیده به این نکته اشاره میکنم که تا حالا از هیچکدوم از دوستام خوشش نیومده )
این کار رو بکنه عملا دیگه نمیتونم همین یه ذره هم میپاشه از هم
نمیدونم باهاش چیکار کنم
روراست بودم و اهمیت نداد
ایده ای دارین چیکار کنم ؟ ممنون میشم کمکم کنید
دیگه خودم بریدم ازشون