سلام. چند روز پیش شوهرم یه دفعه چند ساعت باهدم حدف نمیزد. کلی تلاش کردم و گریه کردم اخرش گفت بخاطر یه شوخی ساده من ناراحت شده بوده. کلی با هم حرف زدیم و فکر میکنه من بهش بی احترامی کردم بخدا که اینطوری نبود. بهم گفت دیگه باهام مثل قبل نمیشه. اط اون روز دیگه اون ادم سابق نیست حواسش بهم نیست منم دارم داغون میشم هر کاری میکنم دلم اروم نمیشه. انگار یگی زده تو گوشم و شوهرم اونی که فکر میکردم نبوده نمیدونم چیکار کنم حرفاش خیلی قلبمو سوزونده. خیلی نگرانم
برعکس بیشتر از قبل دارم بهش محبت میکنم. فرداش بهم گفت تو عصبانیت یه چیزی گفته و قرار نیست بد بشه و ازم عذرخواهی کرد اما رفتارش مثل قبل نیست اصلا انگار داره سعی میکنه انتقام بگیره. من توی شوخی ساده بهش گفتم خیلی خری🙄 اخه چی میشه آدم با شوهرش شوخی کنه.
بغلش کن بگو بسه دیگه تا کی قراره اینطور کنی نمیشه که ما باید هر مشکلی داشتیم باهم حلش کنیم نه که این ...
این کارو کردم عزیزم همون شب اول.گفت دیگه تموم شده نگران نباش همه چی خوبه و اینا. اما چند روز که گذشته باز من حس تنهایی دارم. در ظاهر مثلا خوبه اما دیگه خیلی ازم دور شده
خیلی وقتا از رو دوس داشتن زیاد میشه که زود ازت دلخور میشه و سخت از دلش در میاد
خودش اون شب بهم گفت دیگه میشه مثل بقیه مردا تا من قدرشو بدونم. اخه من نمیفهمم چیکار کردم که سزاوار این رفتاررش باشم. میگه بهم احترام نمیزاری هر چی فکر میکنم یادم نمیاد بی احترامی کرده باشم.فک میکنم داره سعی میکنه منو مجازات کنه