سلام ما مسافرت بودیم بعد من گوشیم شارژ نداشت
مادرشوهرمم گوشیشو یادش رف از ماشین بیاره بعد ما رفتیم حرم شوهرمم هرچی زنگ میزده ما برنمیداشتیم خیلییی عصبانی یود کلا عصبیع
بعدداومد درحرم امامزاده یهو من چشمم افتاد بهش از دور گفت پدرسگ گوشیشو برنمیداره
من نمیدونم با من بود یا با مادرشوهرم اما ناراحت شدم به رو نیوردم و تو ماشسن گفتم با کی بودی
مامانش(زن خوبیه) واسه اینکه دعوامون نشع گف با من بوده منم گفتم حالا شما یا من فرقی نمیکنه هررفتاری باشما داره بعدا با من داره
بعدشم باشوهی خنده رسیدیم خونه