یه بار همسرم بهم گفت بی لیاقت خیلیی برام سخت بود
البته موضوع این بود ما داشتیم میرفتیم شهرستان خواهرزادمم با ما بود همسرم همیشه دوست داره من تو مسیر راحت باشم جلو پام تو ماشین چیزی نباشه منم یه پلاستیک دستم بود گذاشتم جلو پام باشه هی همسرم میگفت بذار عقب راحت باش منم بخاطر اینکه جای خواهر زاده م تنگ نباشه نمیذاشتم بار آخر ک گفت، داد زدم ب تو چه آخه نمیذارم اونم بهم گفت بی لیاقت
ولی من کل مسیر رو گریه کردم اونم هی معذرت خواهی کرد حتی برام برای جبرانش طلا خرید ولی از دلم در نیومد کلا