خلاصه بچه دومش پسر بود و بدنیا اومد
ولی باز مشکلات و سردیای رابطه فاطمه و علی ادامه داشت فاطمه مجبور بود بسازه تحمل کنه چون میگفت انتخاب خودمه
البته اینم پنهان نمونه که خیلی زیاد شوهرشو دوست داشت حتی همین الانم وقتی تعریف میکنه بغض میکنه
روز به روز میگذشت و چون سنشون میرفت بالا هم استانه تحملشون کمتر میشد و هم اختلافاتشون بیشتر و بیشتر
میزان کتکای علی بیشتر شده بود
تا اینکه یکبار شدید دعوا کردن چون علی میگفت تو با مرد همسایه رابطه داشتی تو دوست پسر داری
و فاطمه رو حسابی کبود و سیاه کرد
فاطمه این بار میخواست طلاق بگیره دیگه خسته شده بود درمونده بود رفت درخواست طلاق داد
ولی باز پشیمون شد
هرچی بهش میگفتن این شوهر بدرد زندگی نمیخوره
میگفت دوستش دارم