خودم یکی از فامیلامون دختره دوست داشته هرشب رستوران و اینا بره پسره بهش گفته تو خونه مامانم غذا هست هر شب از بیرون نخریم...دختره هم بهش برخورده و با مادرش دست به یکی کردند که طلاق میخوام..😐
عاقبت همهی ما زیرِ این خاک آرام خواهیم گرفت ؛ ما که روی آن دمی به همدیگر مجالِ آرامش ندادیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هر چی بیش تر می گذره،بیش تر به این شعر می رسم که می گه:غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد....//خدا گر پرده بردارد ز روی کارِ آدم ها....چه شادی ها خورد بر هم....چا بازی ها شود رسوا....یکی خندد ز آبادی....یکی گرید ز بر بادی....یکی از جان کند شادی....یکی از دل کند غوغا....چه کاذب ها شود صادق....چه صادق ها شود کاذب....چه عابد ها شود فاسق....چه فاسق ها شود عابد....چه زشتی ها شود رنگین....چه تلخی ها شود شیرین....چه بالا ها رود پایین....عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد!! //سر بر شانه ی خدا بگذار،تا قصه ی عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت،به رقص درآیی،قصه ی عشق،انسان بودن ما ست!!//
اینم مسخره نیست و از نظر من بیشعوریه بیشتر بچه یکی از اقوام فوت میشه مرده تو قبرستون دنبال زنه میوفته و به کتک میگیرتش و بعدم طلاقش میده که تو مواظب پسرم نبودی و کشتیش
این قضیه مال سه چهار سال پیشع داداشم تازه بهم گفته ولی آره انگاری برده بودنش زندون چقدر بده هم ندونسته بچتو بکشی بعدش همسرت ولت کنع بعدشم مجرم محسوب بشی خدا نصیب گرگ بیابونم نکنع
قسمت بد داستان اینجاست که: ما ن ازدواج رو خواستیم ن جدایی رو💔:)
طلاق میگیرن که خانومه بتونه حقوق بازنشستگی باباشو بگیره بعد از طلاق میره دنبال کارهای اداری و ...
حالا من یکی رو می شناختم دنبال طلاق از شوهرش بود مرده طلاق نمی داد گفت پدرم فوت کرده بیا طلاق بگیریم حقوقش بهم برسه و بعد صیغه کنیم و مرده هم طمع کرد گفت باشه ولی زنه دیگه بعد طلاق زنش نشد حقوق پدره رو گرفت و زد زیر حرفش.
هر چی بیش تر می گذره،بیش تر به این شعر می رسم که می گه:غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد....//خدا گر پرده بردارد ز روی کارِ آدم ها....چه شادی ها خورد بر هم....چا بازی ها شود رسوا....یکی خندد ز آبادی....یکی گرید ز بر بادی....یکی از جان کند شادی....یکی از دل کند غوغا....چه کاذب ها شود صادق....چه صادق ها شود کاذب....چه عابد ها شود فاسق....چه فاسق ها شود عابد....چه زشتی ها شود رنگین....چه تلخی ها شود شیرین....چه بالا ها رود پایین....عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد!! //سر بر شانه ی خدا بگذار،تا قصه ی عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت،به رقص درآیی،قصه ی عشق،انسان بودن ما ست!!//