از باغمون چاقاله بادوم بردم واسشون
مامانم گفت ببر نوبره
دونه دونه پاک کردم چاقاله هارو
دمشو گرفتم همرو شستم تروتمیز
پیچیدم لای دستمال نم دار بعد گذاشتم تو پلاستیک
شهرشون ۱۳ ساعت با ما فاصله داره
بردم گفتم ناقابل هست مامانم سلام رسوند ایناروهم از باغمون چیدیم مامانم داد بیارم
یه چشم و ابرو اومد یه تشکر خشک و خالی
گذاشت تو آب هی چند روز گذشت گفتم چرا نمیاره بخورن تعجب کردم
ولی هیچی نگفتم گذشت گذشت تا اینکه نامزدم گفت مامان چرا چاقاله هارو نمیاری بخوریم
گفت عععع الان میارم
بعد در یخچالو باز کرد گفت ای واااااای کپک زدهههه دیگه نمیشه خورد
بعد آورد جلو به منم نشون داد یه لبخند ریزی هم بهم زد
اولا فکر میکردم حواسش نبوده با کارایی که کرده تا اینجا فهمیدم کاراش از قصد بوده
من خوش خیال بودم
اینقدر دلم شکست
هنوز مامانم نمیدونه این جریانو 😔