سلام من ۲۲ سالمه و یه سال قبل عروسی کردیم
من شوهرم توی عقد خیلی منو بیرون میبرد و همش به گردش و رستوران و کافی شاپ و ... بودیم
ولی بعد از عروسی خیلی توی قرض و وام افتادیم دیگه نه رستورانی و نه هیچی حتی صبح ساعت ۶ووونیم میره شرکتشون و ساعت ۷ شب میاد خونه و خسته می افته میخابه و واقعا درکش میکنم ک نتونیم بریم بیرون ولی خب حسرت یه پارک رفتن به دلم مونده توی این یه سال هر سری میبره به زور باغ باباش میگه پارک چیه ولکن منم خب چون دیگه درس میخونم و خیلی سرم شلوغه زیاد پیگیر نمیشم و اصرار نمیکنم و خودمو با باشگاه و دانشگاه شدیدا مشغول کردم که شبا منم بیام خسته بیفتم که بحث پیش نیاد
امروز دانشگاه بودم و کارم زود تموم شد ساعت ۱۲ زدم اسنپ بیاد دنبالم نهارمم گرفته بودم برم خونه بخورم یهو گفتم یه زنگ به شوهرم بزنم ببینم چیکار میکنه نهار خورده یا نه
دیدم هول شد
منم گفتم شاید پیش همکاراشه خجالت کشیده
برگشتم گفتم کجایی گفت سر کار خب
بعد واقعا واقعا نمیدونم چرا گفتم مطمئنی
گفت مگه خودت کجایی گفتم تو راهم اسنپ گرفتم میرم خونه
چون شهر ما کوچیکه پارک زیادی نداره
گفت اهااان حتما منو تو پارک دیدی
داشتم میرفتم برا شرکت چیزی بخرم دستشویی گرفت اومدم پارک دستشویی
بعد هول هولکی گفت خب برو دیگه فعلا منم عجله دارم