من با خواهر دومیم خیلی صمیمی و دوستم همانند مادر میدونم اگه تو تاپیکام باشید من مادرم فوت شده در کودکی خواهر دوم برام خیلی مادری کرده منو مثل دختراش میدونه دو تا دختر داره منم شدیدا دوستش دارم به طوری اگه صداشو بشنوم ناراحت میشم تو هر زمینه ای مادرانه کمکم کرده چیزی که منو ناراحت میکنم شوهر همین خواهرم هست نمیدونم انگار از من بدش میاد وقتی به خواهرم زنگ میزنم عصبی میشه یا چند باری گفته دیگه زنگ نزن در صورتی من فقط به خواهرم زنگ میزنم یا امروز به خواهرم پیام فرستادن دیدم شوهرشه گفتم ببخشید مزاحم شدم گفت شما همیشه مزاحم هستی خدافظ زنگ زدم به خواهرم نداد نمیدونم چرا این طوری به رابطه خواهری حسودی میکنم انگار من هووش هستم در صورتی من به خواهرم بچه های هر کاری از دستم بیاد کمکش کردم و همیشه احترامشو داشتم اما اون همیشه سرم داد زده بی حرمتی خیلی کرده خیلی ناراحتم که حتی نمیده با خواهرم دو دقیقه حرف بزنم نظرتون چیه از اول ازدواج خواهرم از من نفرت داشت در صورتی من به او بدی نکردم همیشه به خواهرم میگه ای کاش این یعنی من زود ازدواج کنه من مجردم از دستش خلاص شویم ناراحتم از حرفاش شما باشید از حرفاش ناراحت نمیشید صادقانه بگید