س خانما یکسال عروسی کردم بچمم بدنیا اومده دو ماهشه هم مادرشوهرم هم دخترش هرروز میمون از اولش و چه حالاص بعد من امروز بعد مدت ها رفتم در خونه دخترش در منو وا نکرد زنگ زدم ج نداد جالب اینه خود مادرش دیدم از خونش اومد بیرون بعد یک ساعت زنگید من نبودم کاری داشتی گفتم میخام بیام گفتم مهمون برام میاد خیلی نازاحت از خدا خواستم یک خونه مستقلم بمن بده جوب لطف من این نبود که هر روزم ک اومدن درشونو وا کردم
منم طبقهپایین مادرشوهرم هستم اونا نمیان خونم ولی من اینجا کسیو ندارم مبخوام برم خونشون چند بار که رفتم دیدم خوششون نمیاد حتی خیلی هم گفتم بیاید نمیان بعضیا این مدلن خوششون نمیاد از رفت و امد
منم طبقهپایین مادرشوهرم هستم اونا نمیان خونم ولی من اینجا کسیو ندارم مبخوام برم خونشون چند بار که ر ...
منم از رفت و آمد زیاد حال نمیکنم یعنی هر هفته یا هروز نه مثلا ماهی یبار اوکی هست نه هروز یا هفته گیی ، اونم خودم باید دعوت کنم نکه سر زده برا سام و ناهار بیان