2777
2789

من الان ۳۲ سالمه چند سال پیش وقتی ۲۵ سالم بود یه همسایه پیر داشتیم که رابطمون خیلی خوب بود مثله مادربزرگم بود چهره ی نورانی هم داشت بعد یه روز اومد خونمون گفت داشتم از کوچه میگذشتم یاد تو افتادم یه نمک برام آورده بود از سفره حضرت رقیه بهم گفتش که به هر دختری تو فامیل و همسایه نمک سفره حضرت رقیه رو دادم تا سال بعدش همین موقع ازدواج کرده و رفته امسالم به دوتا همسایه داده یکیش من و یکیشم همسایه بغلیمون بعد اینکه رفت کلی خندیدم چون اصلا اعتقاد نداشتم نه بخاطر اینکه اعتقاد به ائمه نداشته باشم نه اصلا اینطور نبود فقط وضع زندگیم خیلی فاجعه بود تا یادم میاد توسل کردم به ائمه توکل کردم به خدا و هیچ نتیجه ای ندیدم حتی کورسویی ندیدم برای همین خیلی وقت بود دیگه پشت سر گذاشته بودم این چیزارو . نمکو تو یه کیفم گذاشتم و کاملا اون ماجرا رو فراموش کردم تا اینکه درست یک سال بعد همون وقت یه خواستگار از غیب برام اومد اینطوری که نشسته بودم تو خونه داشتم کار انجام میدادم و یهو اومدن گفتن فامیل فلان شخص هستیم برای امر خیر اومدیم چه خواستگاری اونی که تو رویاهات تصور میکنی بسیار خوشتیپ پولدار خونواده با فرهنگ درسته من خودمم خوبم تحصیلات دارم و...ولی اونا انقدر سرتر از ما بودن که الانم که به اون قضیه فکر میکنم احساس میکنم خواب و رویا بوده گذشت و اون ازدواج به دلایل مسخره به هم خورد تازه از دختر همسایه که ۳۵ سالش بود براتون بگم اونم درست یک ماه قبل قضیه خواستگاری من عقد کرد اما همسرش تو عقد تصادف کرد و فوت شد 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

برو بگو دوباره نمکت بده🥲

نمیتونم دیگه روم نمیشه تازه ترسیدم چون همسر دختر همسایه هم یه روز که میخواسته بیاد پیشش برن خونه پسند کنند تصادف میکنه و فوت میشه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792