امروز فوت کرده
من عصر،فهمیدم چون مامانم خالم کرونا دارن ترسیدم با دختر،کوچکم بریم شوهرم تنها رفت
بعد بهش،زنگ زدم تو نیم ساعت بشین بعد بیا پیشش،تا من برم یواشکی نفهمه دخترم.....
الان اومد خونه بدو بدو گفت میخام برم استخر دیگه اونجا خبری،نیس،کاری،ندارن نمیخاد بری توام
میگم مگه میشه نرم بخاطر،مادربزرگم حدقل باید بریم😔میگه هیچکس،نیس،بچرم بیخود نبر.میگم خب نگهش،دار،بعد بع بچه میگه پیشم میمونی احمق
بچه ام گریش،گرفت گفت نه مامان جایی،نرو...
میگه وقتایی میگم بچرو وابسته نکن گوش،نمیدی،الان حقته منم خوصله گریشو ندارم.میگم الان وقت این حرفاست؟!الان واجبه که برم نمیفهمی........
بهم میگه عین خیالتم نیست وگرنه میرفتی😭😭منم گفتم ایشالا سر همین وقت اذان بسرت بیاد و دلت بشکنه