دیشب ناراحت بودم بخاطر اینکه چرا شوهرم نمیاد دنبالم یکم امام زمان و صدا زدم تو قلبم
بعد یهو نمیدونم چیشد خوابیدم، تو خواب دیدم یه چن تا عقرب تو حیاطمونه گفتم وای بابا عقربارو ببین تو حیاط، بابام در و باز کرد عقربا خیلی زود اومدن خونه من و داداشمو نیش زدن من ازشون فــرار میکردم ولی جای نیششون درد نمیکرد خلاصه اونارو کشتم
رفتم حیاطمون یه لحظه حس کردم آسمون یجوریه نگاه کردم دیدم انگاری چیزی میترکه تو آسمون بعد دیدم کلا آسمون پر آتیش شد
آتیشا میریختن زمین رفتم خونه ب مامانم گفتم، باخوشحالی، مامان آقا امام زمان میخاد ظهــــور کنه 😊
همه جا آتیش گرفته بود جز داخل خونمون، تو خواب با خودم میگفتم الان ک روز قیامته یعنی همه ی آدما لخت میشن مگه خدا نمیگه مردا و زنا بدون ازدواج نامحرمن
بعد دیدم شیپور زده شد تو خواب دستام و گرفتم تو گوشم ولی بازم صداش و میشنیدم
آقا جان امروز روز جمعست منتظرتیم