سلام خانمااااا
ی خاطره خوب دارم از خواهرشوهرم ک هیچوقت یادم نمیره...
الان من چند سالی هست ک ازدواج کردمو و ی پسر یک ساله هم دارم
شوهرم موقع نامزدیمون خیلی خام بود و از سر ناآگاهی اشتباه میکرد ... ولی پسر صاف و ساده بود..
پدرم اعتیاد داشت شوهرم اول نامزدیمون نمیدونست نمیدونم چی شد ک فهمید ....
از سادگیش اومد ب من گف پشیمونم ...من نمیدونستم این قضیه تو زندگیتون هست و...
خلاصه دعوا شد و پای خانواده ها اومد وسط ..
خانواده همسرم طرف من بودن و میگفتن ک تو قراره با همسرت زندگی کنی نه کسی دیگه ای
خلاصه با عذر خواهی و پشیمونیش و وساطت خانوادش آشتی کردیم
آخر هفته ک اومد دنبالم با رفتیم خونشون
خواهر شوهرم ک منو دید اومد اتاق صدام کرد و روبوسی کرد ک من معذب نباشم آخر هم داشتم برمیگشتم خونمون ک گفت اگه مشکلی بینتون بود میتونی با من هم صخبت کنی گفت ک من نمیدونم مشکل بینتون چی بود
ولی اگه خواستی میتونی روم حساب کنی
اون میدونست ک سر چی دعوامون شده
ولی اونجوری گفت ک من خجالت نکشم ب خاطر اعتیاد بابام....
از اون موقع خیلی دوسش دارم .... با خودم گفتم چقدر آدمممههههه
ببخشید طولانی شد
شما از اگه خاطره خوبی دارید ک دیگران در حقتون انجام دادن بگید