دیروز قرار شد بریم بیرونشهر
خالم اینا ماشین ندارن من گفتم خوب منم ماشینمو میارم شوهرمممیاره بعد شوهرخالم برگشت گفت من به رانندگی بقیه اعتماد ندارم مگر خودم رانندگی کنم هالم هم تندی گفت اره تو بشین هرجا تو گفتی بریم حالا من رانندگیم عالیه و همه جاده هاهم نشستم و میشینم و خیلیییی بدم اومد خلاصه رک گفتم نه نمیشه خودم میشینم ..شوهرم گفت فعلا هیچی نگو که جو نریزه بهم ..تا آخر روز که خالم خودشو گرفته بود و بعد امروز زنگ زده به مامانم که دخترت دل مارو شکست چون شوهرم معتاده دلش نخواسته بیاد و فلان
درصورتیکه خداشاهده ما هرجا میریم منمخصوصا که خالم راحت باشه ماشین بیارم
شوهرمم گفت حق نداری دیگه پاتو بزاری خونشون 😭خیلی بهش برخورده بهم گفت خودتو کردی رانندشون تازه پررویی هم میکنن
حالا شما باشید چکار میکنید