بخدا منم داغونم مادر شوهرم هر دفعه مامانم رو میبینه شروع میکنه مثلا از جوونهای الان بدی میگه مثلا توقعاتی که داره مامانم هم هی تایید میکنه چند بار بهش گفتم نکن بازهم تکرار میکنه کلا خیلی حرصم میده
بچه که بودیم فکر می‌کردیم فقط ما اونها رو حرص میدیم ولی بزرگ که شدیم دیدیم چقدر حرص خوردیم.
یه پدر مادر دارم دشمن به تمام معنی هستن سه تا خواهریم یه برادر همه بدبختیم ولی اصلا عین خیالشون نیس به هیچ کدوم از ما جهیزیه ندادن با دعوا بین شوهرامون از اونا حمایت میکردن مارو سنگ رو یخ حتی برا محضر طلاقم هم نیومدن تنها رفتم یه دست کتکم زدن خیابون خانواده طرف 😔
عاق والدین هست ولی عاق ولد هم هست حلالشون نمیکنم.
این داستان: مادرای سمی😐
هرررر دختری که به جایی رسیده یا به آرزوهاش رسیده و از زندگیش راضیه به خاطر مادرشه هررررردختری هم که از زندگیش ناامیده باااازم به خاطر مادرشه.
منی که دوتا دختر دارم میفهمم که واقعا یه مادر میتونه چه کارهایی بکنه واسه دخترش. یه جاهایی مادری کن یه جاهایی دوستو رفیق باش. یه جاهایی مشاوره بده یه جاهایی منع کن. ولی همییییشه پناه دخترت باش. ببین چجوری میدرخشه اونوقت
من که هیچچچچچ وقت مادرمو نمیبخشم
حرفای که هروووووز می‌شنوم فقط بخاطر کارایی که مامانم انجام داده
مثل مامان من تا هر پسری میدید میگفت دوماد خودمی بعد یکی از همین پسرا باور کرده بود بعد که زن گرفت پیغام فرستاد که منو نمی‌خواسته
پدر منم اعتماد بنفس منو خیلی کم کرده 25 سالمه هیچکاری نکردم خیلی ناراحتم
دیگه زمونه خواستگاری گذشته
مادرا هم به یاد گذشته یه چیزایی میپرونن
جنبه فان داره
ولی بعضی از خانوادها واقعا بچه هاشون بدبخت میکنن با طرز فکر غلط پیش پا افتاده فقط به فکر جمع کردن ثروت هستن بدون اینکه به آینده دخترها فکر کنن
