امروز عصر رفتم خونه مادرشوهرم تا یکم نشستم شروع کرد از شوهرم حرف بزنه بعدش گفت یه روز دیدم یه دختری اومددر خونه رفتم دم در دختره بهش گفته واسه کار خیر اومدم خلاصه میره تو خونه و مادرشوهرم ازش پذیرایی میکنه دختره میگه من عاشق پسرتونم و بیاید خواستگاریم ( باهم همکار بودن) مادرشوهرم گفته نه ما یه دختر دیگه واسش درنظر داریم و اونم گریه کرده و رفته الان من موندم و یه ذهن خراب که چقدر رابطه اش با شوهرم زیاد بوده که دخترع اومده در خونه شوهرم و به مادرش گفته بیا خواستگاری من شما باشید چیکار میکنید ؟