خیلی بده
کشته مرده ی همدیگه بودن
ولی خدا میدونه پسرع چرا اونکارو کرده
روستا هم هس
مادربزرگم اینا مادرشوهرم اینا کلا روستا زندگی میکنن
بعد حرف ها زود میپیچه
هرچی زنگ میزنن ب پسره جواب نمیده تلفنشو
چن نفرم تهران تو شهربازی دیدنشون پسره با ی زن و پسر کوچولو میگردن خوش میگذرونن
فقد دلم واسه دوستم کبابه ینی زجر میکشه همه بهش میگن برگرد سره خونه زندگیت
ولی خب برگرده هم دیگ اعتمادی نیس اون زندگی دیگ زندگی نمیشه