تو اشنایی بودیم دوست بودیم باهم .از اولم خانواده ها در جریان بودن قرار بود ۱۴ ام بیان حرف بزنن.منم با کلی ذوق رفتم لباس خریدم مدل دسته گل انتخاب کردیم .ولی ۱۲ ام تصادف خیلی بدی کردیم از اونجا پدرش لج کرده نمیزاره با هم در ارتباط باشیم 😔💔خیلی عاشق همیم بدون هم میمیریم 💔😔پدرش هر چی حرف میتونست پشت من جلو پدرم زد 😔حالا ۱۴ روزه ازش خبر ندارم خودشم سربازه فقد میدونم دیروز رفته پادگان 😔هر چی زنگ زدم پیام دادم این چند روز جوابمو نداد گوشی دست خودش نبود 😔