منو برادرم کودکی بدی داشتیم خیلی بد
الان از پدرم متنفر نیستم فقط دیگه دوسش ندارم
اما اون باعث شد ما مادرمون رو دوسش نداشته باشیم
از بچگی خودشو زد به مظلوم نمایی و مادرمونو پیش ماوبقیه بد جلوه داد من وقتی بلوغو گذروندم فهمیدم مادرمو از پدرم بیشتر دوست داشتم سعی کردم جبران کنم ولی خب محبت کلامی بلد نبودم وتلاشمو کردم جبران کنم برادرم هم همینطور
پدرم همیشه دوست داشت مادرمو پیش ما بد جلوه بده....
مادرم که فوت کرد اون روی خودشو دیدیم
فک کنید برادرم دیگه ایران نمیاد منم که با اکراه امسال یکبار رفتم حتی الان ازدواج کرده و چون من هم کم رفت و امد میکنم دقیقا با منم مث مادرم برخورد میکنه همه جا بدمو میگه و دشمن شادم کرده
دیشب خواب مامانمو دیدم تو خواب دنبالش بودم بهش که رسیدم فرار کرد تو خواب کم مونده ماشین بهش بزنه
بسختی رسیدم پیشش اما یهو از خواب پریدم
خیلی بد بود من حتی تو خواب هم نمیتونم بغلش کنم نشد تو ۲۲سال یه دل سیر همو بغل کنیم پدرم انقدر پیش مادرمو بقیه گفته بود دوتا بچه هام عاشق منن حتی بجز ما مادرمون هم باورش شده بود
الان برادرم شده یه ادم سنگدل که مهاجرت کرده رفته از وقتی مادرم فوت کرده پاشو نذاشته اینجا
منم که بعد فوت مادرم پدرم اون روشو نشونم داد فهمیدم چی به چیه
موندم من و عذاب وجدان و یه سنگ مزار
خیلی دلم براش تنگ میشه دلم هواشو میکنه نمیدونم چیکار کنم