خیلی دلم شکست بخاطر دخترم
یه پیرزن همسایه داریم قبلا باهامون رفتو امد میکرد بچمو ناز میکرد بغل میکرد گاهی میبرد خونش بچم خیلی عادت کرد بهش خیلیم دوسش داره عین مادربزرگش خلاصه بعد که اون یکی همسایه بچه دار شد کم کم روابطشو باما کمرنگ کرد تا جایی که دائم میره خونه اون یا الان بچه های اونو میاره خونش و کفشاشونو از دم درواحد قایم میکنه که بچه من نبینه و بره اونجا حالا من اصلا نمیفرستم دخترمو چجور بشه ماهی نیم ساعت بره حالا امروز دیدم ساعت۲ بچه های همسایه رو اورد برد تو کفشاشونم قایم کرد بچم نبینه تا۷شب اونجا بودن که دخترم از صداشون فهمید گریه کرد نیم ساعت فرستادم زود رفتم اوردم دخترم گفت مامان بچه ها گفتن کفشامونو قایم کرده بودیم تو نیای بعد هی میپرسید یعنی منو دوست ندارن
چکار کنم نره اونجا اخه چی بگم بچه اونا هروز اینجان هی صدای تلوزیون زیاد میکنم بچم نغهمه بره بچه من۵سالشه بچه های اون ۴سال و ۲سال
بنظرتون گله کنم