بچها خانواده شوهرم خیلی زبون دارو سلیطه ان
همیشه با حرفاشون ، رفتارشون ناراحتم کردن
داستان دیشبمم اینه که شوهرم مثل همیشه مست کرده بود و دعوامون شد
زنگ زد داداشش اومد بعد احمق بمن میگه مگه مال تورو میخوره؟ تو خرجشو میدی؟زندگی خودشه
میگم زندگی منم هست میگه تو زن این شدی
واقعا این منطقی؟
بعد برگشته میگه نمیتونی برو
اون یکی میگه داداش ما همین که هست
واقعا یاد حرفاشون میفتم دارم سکته میکنم
چرا خدا منو نمیبینه