بعد از ماه مبارک رفتم مرکز و بهم گفتن اضافه وزن داری و باید یه مقدار وزن کم کنی..یه مشاوری هم داشتن اونجا که بهم توصیه کرد یه مدت طب سوزنی هم کارکنم.. گفت استرست خیلی زیاده و خوابت نامنظمه یه مدت روی این موارد کارکن یکمم وزن کم کن بعد بیا این جنیناتم انتقال بده.. جالب بود که حتی مشاور مرکز هم گفت حالا ک اینا هست و نصف راهو انگار رفتی..بیا ایناروهم انتقال بده.. انگار حتی اونام امیدی نداشتن ک نتیجه بده..با این لحن این حرفارو بهم زد.. منم شروع کردم توی سه چار ماه هم وزن کم کردم هم طب سوزنی رفتم هم ورزش کردم..و از دوسه هفته قبل انتقال جنینم .. کارایی رو انجام دادم که هیچ وقت انجام نداده بودم.. انگار خودمم میخواستم به خودم و خدا ثابت کنم.. که دارم تمام تلاشمو میکنم.. و میخواستم اقلا خاطرم جم باشه که هرکاری ک ازدستم برمیومده رو انجام دادم اون کارا اینا بود
شکممو با روغن سیاه دونه چرب میکردم و شکم بند پشمی میبستم
توالت فرنگی تاشو دیواری خریدم و همسرمو ملزم کردم نصبش کنه😁 بگذریم که یکمم غر زد و گفت این کارا چه فایده داره😁
سمنو پختم و از چند روز قبل انتقال شروع به خوردن کردم..
حتی توی مرکز هم خودم بهشون گفتم چه داروهایی برای بعد انتقال بهم بدن.. اونام چون منو میشناختن خندیدن و گفتن امر دیگه.. گفتم ممنون
عرق بهارنارنج و نسترن خریدم برای ارامش و تمدد اعصاب.. تا روز قبل انتقال استفاده کردم
و نکته خیلی جالب تا دقیقا دوروز قبل انتقال طب سوزنیمو هم ادامه دادم و دکترمم ک در جریان درمانم بود سه جلسه بادکش زیر شکم برام انجام داد
شیر سویا هم گرفتم و ازروز انتقال روزی دو استکان خوردم
همونطور ک گفتم که توی مرکز خودم بهشون میگفتم برام چه دارویی تجویز کنن.. در همین راستاازشون خواستم برام خراش اندومتر بدن .. اونام خدا خیرشون بده توی همون اتاق سونوگرافی برام انجام دادن و سرم اینترالیپید هم برام تجویز شد
از این طرف هم توی خونه هم خونه تکونی کردم چون چند روز و شاید چندماه باید استراحت میکردم ..بنابراین یه خونه تکونی مختصر هم کردم
شب قبل از ای وی اف ک باید درست میخوابیدم من تا ساعت ۳ صبح بیدار بودم و کارامو میکردم😁😁صبح همون روز هم باید ساعت هشت مرکز میبودم ولی من ساعت ده دقیقه به هشت هنوز داشتم توی سینکو میشستم و همسرم بالاسرم وایساده بود و غر میزد.. توی دقیقه نود یهو یادم اومد قصد داشتم آیه ای ک شیخ بهایی میگه برا بچه دارشدن خوبه رو هم به پهلوم ببندم.. یه کش برداشتم و کاغذو با یک دعا و هدیه ای ک برام از کربلا اورده بودن رو با چسب پهن کاملا چسب کاریش کردم و به پهلوم بستم و راهی شدم