2777
2789

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام روزتون بخیر طاعات و عباداتتون قبول باشه 

از اونجایی که خیلیا توی این سایت و حتی خواننده های خاموش این سایت مشکل باروری دارن و تقریبا انتهای تمام سرچاشون یه نی نی سایتم تایپ میکنن تا تجربیات نی نی سایتو بخونن و به زبون ساده اطلاعات مورد نظرشونو دریافت کنن تصمیم گرفتم توی یه تاپیک درباره بارداریم و مشکلم توضیح بدم

من یه مشکل زمینه ای دارم که حتی همین الانم اون مورد پابرجاست و اون مشکل آمنوره اولیه یا قطع عادت ماهانه س.. و اون دونوعه.. یا اولیه س یا ثانویه.. اولیه مربوط به خانوماییه ک کلا از همون ابتدا پریود براشون اتفاق نمیفته و ثانویه مربوط به کسانیه که پریود براشون اتفاق میفته ولی بعدا به دلایل مختلف پریودشون قطع میشه

من جزو دسته اول هستم و فقط با درمان دارویی اون هم با مصرف هم استروژن و هم پروژسترون پریود میشم تخمک گذاری ندارم و وقتی بدون دریافت داروهای تحریک تخمک گذاری سونو میشم حتی فولیکول قابل رویت و اندازه گیری هم ندارم



🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سال نود ازدواج کردم و با توجه به شرایط خونواده ها و تمایل هردومون برای فرزند داشتن از همون ابتدا اقدام به بارداری داشتیم و بعد از دوسه ماه به دکتر مراجعه کردم.. دکتر بهم گفت که خیلی کارخوبی کردی ک جلوگیری نداشتی و بهم گفت موردایی مثل شما بهتره که توی سیکل آی یو ای قرار بگیرن منم به همسرم گفتم و ازمایشات مربوطه رو انجام دادیم توی سیکل قرار گرفتم ولی با یه مشکل روبرو شدم اونم اینکه بدنم به دوز داروی کم جواب نمیداد.. بنابراین دوز داروها رو اضافه کردن یهو توی تخمدانام یه عالمه فولیکول شروع به رشد کردن ولی رشدشون کند و ریز بودن فقط تعدادشون زیادبود...توی همون سیکل تخمدانا و رحم متورم شدن و دکترا سیکل درمانو متوقف کردن و گفتن چنتا تخمک خوب داری خودت اقدام کن احتمالا باردار بشی..ضمنا باتوجه به تعداد تخمکات در مراحل درمانی پیشرفته شما کاندید ای وی افی نه آی یوآی

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

منم با کلی امید به همسرم نطر دکترو گفتم و طبق برنامه اقدام داشتیم بعد از چند روزم اقدامم با شکست روبه رو شد.. یه مدت با ناامیدی سر کردم و دوباره شروع کردم دکتر رفتن ولی از این شاخه پریدم روی اون شاخه و گفتم بریم طب سنتی شاید نتیجه داشت... رفتم تحت نظر یه دکتر طب سنتی و حدود یکسال تحت نظرش بودم ولی نتیجه ای نداشت بعد از اون تحت نظر یه مامای با تجربه و قدیمی یکی دوسالم زیر نظر اون بودم ایشونم میگف طبیعی باردار میشی و هرماهو با خوف و رجا پشت سر میذاشتم بعد از حدود دوسالم بهم گفت باید بفرستمت زیر نظر فلان دکتر توی فلان مرکز بری آی یوآی بشی.. اینو ک گفت خندیدم و گفتم من از پیش همون دکتر دارم میام.. ایشون بهم گفته باید ای وی اف بشی.. گفت پس برو ای وی اف شو😁منم از مطبش اومدم بیرون ولی واقعا ترس از رفتن به مرکز ناباروری داشتم چون همون سال اول ازدواجم ک رفتم و داروها به اون شکل روی بدنم جواب داد.. واقعا خیلی اذیت شدم و درد کشیدم.. اونقدر که دولا دولا راه میرفتم و واقعا از تجربه دوباره اون حالات ترس داشتم.. پس دوباره رفتم طب سنتی و به این ترتیب دوسال دیگه هم از زندگیمونو گذروندیم..

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

و البته این بار هم بدون نتیجه 

بالاخره اوایل سال نودوشش به ترسم غلبه کردم و دوباره به مرکز نابارور ی مراجعه کردم و پرونده مو به جریان انداختم.. این بار با احتیاط بیشتری بهم دارو میدادن و بالاخره تعداد فولیکولا و سایزشون به شرایطی رسید که قابل تخمک کشی باشه و مناسب آی وی اف.. تخمک کشی انجام شد و لقاح هم صورت گرفت.. ولی بهم گفتن رحمت اب اورده و انتقال جنین باید به سه ماه بعد موکول بشه.. و یه برگه بهم دادن که توی اون درباره اب اوردن رحم یا همون هایپر شدن یه سری علایم نوشته بود.. برا هایپر خفیف نوشته بود بعد چن روز خوب میشه و برای هایپر شدید خواسته بود ک به بیمارستان مراجعه کنم.. فقط یه مشکلی بود.. اونم اینکه علایم هایپر خفیف و هایپر شدید یکی بود.. فقط مثلا تنگی نفس ک از علایم هردو بود در هایپر خفیف نوشته بود تنگی نفس خفیف دارین و در هایپر شدید نوشته بود تنگی نفس شدید و من نمیدونستم تنگی نفسی ک دارم واقعا شدیده یا من لوسم و آستانه تحملم کمه..بنابراین دردو تحمل میکردم ولی پنج روز از تخمک کشیم گذشت و وقتی دیدم که نشانه ای از بهبودی دروجودم نیست و ضمنا اشتهامو هم به کلی ازدست داده بودم... دیگه همسرم و پدرومادرم تصمیم گرفتن ببرنم اورژانس..به محضی ک رسیدم اونجا تهوع گرفتم و همون جا بستری شدم.. پنج روز بستری کردن و چون من جزو نمونه های نادر بودم.. پنج روز منو به همون حالت نگه داشتن و هرروز انترن و دکتر و پرستار میمومدن شرح حال میگرفتن.. و اولین درمانشونم این بود که امتحان کنن ببینن اگه چن روز به من هیچی ندن آبی ک توی رحمم جم شده جذب بدن میشه یا نه😐نتیجه این شد که حتی اب هم بهم نمیدادن و با دستمال خیس لبامو تر میکردن..تا سه روز..تااینکه بالاخره راضی شدن ببرنم اتاق عمل 

..توی اتاق عمل آبی ک توی رحم جم شده بود و بیرون کشیدن دکتر ازم پرسید حالت خوبه گفتم آره راحت دارم نفس میکشم..گفت بایدم راحت نفس بکشی دولیتر آب از رحمت خارج کردیم..فک کننن..دولیتر

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

البته اینو بگم که هایپر شدن یه عارضه معموله توی مواردی ک دارو زیاد دریافت میکنن .. ولی معمولا با یه رژیم دوسه روزه غذاهای کمی شورمزه و تخم مرغ برطرف میشه.. و حالتی ک برای من پیش اومد از هر ده هزار نفر یه نفر براش پیش میاد

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

همون سال به فاصله سه ماه دوبارآی وی اف شدم ولی نتیجه نداشت . .از اونجایی ک آدمی ک داره غرق میشه به هر ریسمانی چنگ میزنه تا نجات پیدا کنه.. منی ک از ای وی اف هم ناامید شده بودم دوباره به طب سنتی رو اوردم.. البته طب سنتی همراه طب سوزنی.. یه مدت انجام دادم و بعد ک دیدم نتیجه ای نداشت دوباره ول کردم و ورفتم پیش یه دکتر ک توی مشهد معروفه.. رفتم زیر نظرش.. و نتیجه این شد که مجددا سیکل درمانو از سر گرفتیم.و سال ۹۷ هم دو دفعه دیگه آی وی اف کردم که باز هم نتیجه نداد . البته ۶ تا جنین فریز توی مرکز ناباروری قبلی داشتم.. ولی دکترم گفت معلوم نیس اونا به درد بخوره... 

توی سال نودوهشت..فهمیدم یک دکتر خیلی خوب توی تهران هست که هندیه و تشخیصش برای ناباروری عالیه و خیلیا پیشش جواب گرفتن.. مام راهی شدیم😁از مشهد با قطار ۱۰۰۰کیلومتر راهو میکوبیدیم میرفتیم پیش اون اقای دکتر.. چند ماهی هم زیر نظر ایشون بودم ولی نتیجه نداشت تا اینکه خداروشکر کرونا اومد و راها بسته شد😁😁 

و این دوران شد نقطه عطف پرتنش زندگی من

عملا دلسردی همسرم از من و بالطبع دلسردی من از ایشون روز به روز بیشتر میشد.. واقعا امیدی به ادامه زندگی نداشتم.. همسرم هم خسته شده بود و با نیش و کنایه با من حرف میزد... گاهی بهش حق میدادم و گاهی از کوره در میرفتم.. ولی با این وجود...هیچ وقت از خدا دلسردو ناامید نشدم... و توی موقعیتی بودم که به لطف خدا اصلا فکر نمیکردم این حرفا و این چیزا بد باشه برام... شایدم کاملا سِرشده بودم و توی بی تفاوتی مطلق بودم.. خودمم نمیدونم... ولی دیگه مثل اون اوایل غصه نمیخوردم و روزو شبامو با گریه سر نمیکردم

توی یکی از جرو بحثامون که اتفاقا مصادف شده بود با شب بیست و سوم ماه مبارک سال ۹۹.. دوساعت با همسرم بحث کردیم و نتیجه ش این شد که به عنوان اقدام اخر بریم سراغ همون جنینایی ک ازسال ۹۶ داشتیم.. گفتیم اونا ک هس بریم همونارو هم انتقال بدیم ببینیم خدا چی میخواد.. ولی فک کنم ته دل جفتمون میدونستیم ک این دفه هم نمیشه

قرار شد بعد از ماه مبارک بریم دوباره مرکز

و جالب اینکه بعد دوساعت سروکله زدن و سردرد شدن.. نشستیم اعمالمونم به جا اوردیم😁

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بعد از ماه مبارک رفتم مرکز و بهم گفتن اضافه وزن داری و باید یه مقدار وزن کم کنی..یه مشاوری هم داشتن اونجا که بهم توصیه کرد یه مدت طب سوزنی هم کارکنم.. گفت استرست خیلی زیاده و خوابت نامنظمه یه مدت روی این موارد کارکن یکمم وزن کم کن بعد بیا این جنیناتم انتقال بده.. جالب بود که حتی مشاور مرکز هم گفت حالا ک اینا هست و نصف راهو انگار رفتی..بیا ایناروهم انتقال بده.. انگار حتی اونام امیدی نداشتن ک نتیجه بده..با این لحن این حرفارو بهم زد.. منم شروع کردم توی سه چار ماه هم وزن کم کردم هم طب سوزنی رفتم هم ورزش کردم..و از دوسه هفته قبل انتقال جنینم .. کارایی رو انجام دادم که هیچ وقت انجام نداده بودم.. انگار خودمم میخواستم به خودم و خدا ثابت کنم.. که دارم تمام تلاشمو میکنم.. و میخواستم اقلا خاطرم جم باشه که هرکاری ک ازدستم برمیومده رو انجام دادم اون کارا اینا بود

شکممو با روغن سیاه دونه چرب میکردم و شکم بند پشمی میبستم 

توالت فرنگی تاشو دیواری خریدم و همسرمو ملزم کردم نصبش کنه😁 بگذریم که یکمم غر زد و گفت این کارا چه فایده داره😁

سمنو پختم و از چند روز قبل انتقال شروع به خوردن کردم..

حتی توی مرکز هم خودم بهشون گفتم چه داروهایی برای بعد انتقال بهم بدن.. اونام چون منو میشناختن خندیدن و گفتن امر دیگه.. گفتم ممنون

عرق بهارنارنج و نسترن خریدم برای ارامش و تمدد اعصاب.. تا روز قبل انتقال استفاده کردم

و نکته خیلی جالب تا دقیقا دوروز قبل انتقال طب سوزنیمو هم ادامه دادم و دکترمم ک در جریان درمانم بود سه جلسه بادکش زیر شکم برام انجام داد

شیر سویا هم گرفتم و ازروز انتقال روزی دو استکان خوردم

همونطور ک گفتم که توی مرکز خودم بهشون میگفتم برام چه دارویی تجویز کنن.. در همین راستاازشون خواستم برام خراش اندومتر بدن .. اونام خدا خیرشون بده توی همون اتاق سونوگرافی برام انجام دادن و سرم اینترالیپید هم برام تجویز شد 

 از این طرف هم توی خونه هم خونه تکونی کردم چون چند روز و شاید چندماه باید استراحت میکردم ..بنابراین یه خونه تکونی مختصر هم کردم

شب قبل از ای وی اف ک باید درست میخوابیدم من تا ساعت ۳ صبح بیدار بودم و کارامو میکردم😁😁صبح همون روز هم باید ساعت هشت مرکز میبودم ولی من ساعت ده دقیقه به هشت هنوز داشتم توی سینکو میشستم و همسرم بالاسرم وایساده بود و غر میزد.. توی دقیقه نود یهو یادم اومد قصد داشتم آیه ای ک شیخ بهایی میگه برا بچه دارشدن خوبه رو هم به پهلوم ببندم.. یه کش برداشتم و کاغذو با یک دعا و هدیه ای ک برام از کربلا اورده بودن رو با چسب پهن کاملا چسب کاریش کردم و به پهلوم بستم و راهی شدم



🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اینقدر انتقال جنین و بیمارستان رفتن برای من و همسرم عادی شده بود که وقتی همسرم کارای بستریمو انجام داد خودشم رفت سرکار🤣🤣

قبل از انتقال جنین باید مثانه پر باشه تا بهتر بتونن سونوگرافی کنن و انتقال جنین بهتر انجام بشه.. ولی من نمیدونم از شدت استرس بودیا چیز دیگه.. اصلا احساس نمیکردم ک مثانه م پرشده باشه و هی میرفتم اب میخوردم اون روز ده نفر انتقال داشتن توی مرکز... و من هی تعارف میکردم و میگفتم مثانه م پر نیست.. اخر پرستار بهم گفت از استرسته..مگه مثانه چقده حجمش.. بیا پره😁و من اون روز اخرین نفری بودم ک انتقال برام انجام شد کلا فک کنم اخرین نفری بودم ک باید توی اتاق عمل میرفتم.. چون کار‌من ک تموم شد.. مانیتور توی اتاقو خاموش کردن و منو هم از روی تخت بلند نکردن و من شاید یک ساعت توی همون حالت بودم.. تخت هم شامل دوقسمت بود و یه قسمتش مدام تکون میخورد و مجبور بودم پامو محکم فشار بدم تا چرخای زیرش تکون نخوره

اینم بگم ک وقتی داشتن انتقال انجام میدادن.. سعی کردم به لحظات خوب زندگیم فک کنم به بچم خوشامد‌بگم و ازش بخوام محکم توی جاش بشینه و آیه الکرسی و حمد و سوره هایی ک یادم میومدومیخوندم و دعا میکردم


بعد از شاید حدود یک ساعت صدام زدن و گفتن پاشو دیگه از روی تخت.. پاشو زنگ بزن همراهت بیاد ترخیصت کنه و من پاشدم اومدم بیرون و به همسرم زنگ زدم... بهم گفتن توی این وضعیت کرونا اینجا نمون..برو قسمت حسابداری طبقه پایین.. اونجا خلوت تره.. صبر کن تا همسرت بیاد.. منم اماده شدم پروندمو گرفتم دستم و اومدم بیرون..اینم بگم که میدونین دیگه چقد درای آسانسور بیمارستانی سنگینه.. کسایی ک تجربه دارن میدونن که دوسه روز اول ک انتقال انجام میشه معمولا خیلی مراقبت میکنن ک فعالیت نداشته باشن.. نمیدونم چقد موثره این موضوع.. ولی معمولا رعایت میکنن.. منم مستثنی نبودم.. ولی توی اون موقعیتی ک توی بیمارستان تنها بودم.. رومم نمیشد از کسی بخوام درآسانسورو برام بازکنه.. بنابراین خودم اینکارو کردم ولی همون لحظه ای ک اینکارو کردم پشیمون شدم و با خودم گفتم این دفه هم نمیشه.. در به اون سنگینی رو بازش کردم.. اینبارم نمیشه و از فکر به همین موضوع اشک از چشام جاری شد.. ناگفته نماند  توی اتاق عمل بهم گفتن توی مرحله خروج از فریز سه تا از ۶ جنینم از بین رفتن و سه تای دیگه رو انتقال دادن و دیگه جنین فریز هم نداشتم

بنابراین دیگه واقعا امیدمو انگار از دست داده بودم

همسرم اومد و منو ترخیص کرد.. اومدیم خونه و براش این موصوعو تعریف کردم.. همسرمم گفت توکل به خدا.. هرچی خواست خدا باشه..چرا پیش پیش داری خودتو اذیت میکنی.. منم با خودم فک کردم که از اون روز تا روزی که آزمایش بدم و تکلیفم مشخص بشه.. من مادرم و وظیفه دارم از بچم به خوبی مراقبت کنم.. هرروز دعای یستشیر میخوندم این دعا برا خانومای باردار عالیه و باعث میشه حاملگی و زایمان خوبی داشته باشن.. منم خودمو مادر میدونستم بنابراین میخوندمش.. صبح و شب ایت الکرسی میخوندم.. حمد و ۴قل و سوره قدر میخوندم..شیر سویاو بادام و سمنو و آلو بخارا میخوردم.. حتما هفته ای دوسه بار سوپ میخوردم البته بدون ادویه و رب و با روغن زیتون.. سعی میکردم از خوراکیایی ک قاعده آورن دوری کنم.. و داروهامو مرتب مصرف کنم... دوهفته رو پشت سر گذاشتم و باید میرفتم آزمایش میدادم.. صبح روزی ک باید میرفتم ازمایش.. خواب دیدم ک رفتم ازمایشگاه و چون ماسک نداشتم گفتن ازت آزمایش نمیگیریم.. از خواب پاشدم خواستم اماده شم برم برا ازمایش و دیدم که واقعا ماسک ندارم😁😁😁یه ماسک داشتم ک کشش کنده شده بود..کشش رو دوختم و همونو به صورتم زدم و رفتیم برای ازمایش

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ازمایش دادم و همسرم منو همراهی کرد تاخونه و خودش رفت سرکار...گفتن ساعت دوازده جوابش اماده میشه.. دل توی دلم نبود.. دستو پام یخ کرده بود و سرم گیج میرفت..با چنتا از دوستای نی نی سایتیم که مشکل مشابه داشتیم توی واتساپ گروه داشتیم بهشون گفتم حالتمو و یکیشون که تجربه بارداری داشت..گفت که باور کن حامله ای تو.. سرگیجه داشتن به این صورتی ک تو داری نشونه حاملگیه واسه خیلیا.. و من بهش گفتم ک میخوای دلگرمی بهم بدی و اون گفت ک نه.. حامله ای... ساعت ۱۲ شده بود و هنوز از همسرم خبری نبود.. بهش زنگ زدم.. گفت کار‌دارم میام دیگه عجله نکن..میام جوابو میگیرم... به دوستام گفتم..گفتن توروخدا زنگ بزن ازمایشگاه.. گفتم اولا شمارش روی قبضشه قبضم دست شوهرمه.. دوما این ازمایشگاهه جوابو نمیگه هیچ وقت.. دفعه های پیش هم همون جا رفته بودم و هربار مسئولش بهم گفته بود تفسیر با پزشکتونه نه ما.. حالا نگو کلا اون خانوم چون میدونست من ای وی اف میکردم و منتظر بچه بودم دوس نداشته خبر بد بده


خلاصه دل به دریا زدم و با کارآگاه بازی شماره ازمایشگاهو گیر اوردم و زنگ زدم..درحالیکه صدام به شدت میلرزید خودمو معرفی کردم و گفتم میشه بهم بگین جواب ازمایشمو.. ایشونم گفت چن لحظه صبر کنین..بعد گفت بله.. مثبته

یه لحظه انگار زمان ایستاد.. نمیدونم درک میکنین این حسو یا نه.. یه لحظه مغزم ارور داد..تشخیص ندادم چی گفت.. گفتم چی؟گفت مثبته خانوم فلانی.. گفتم میشه عددشو بگین.. گفت ۶۹۳.. گفتم راست میگین .. توروخدا.. گفت آره خانوم..مثبته.. مثبت.. تازه برام جاافتاد.. لرزش دستمو به وضوح میدیدم.. تشکر کردم و دعاش کردم تماسو قط کردم..

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

به مامانم نگفته بودم ک جواب ظهر اماده میشه.. و گفته بودم عصر جواب اماده س...میخواستم اگه جواب منفی بود یه تایمی داشته باشم تا باخودم کنار بیام بعد بامامانم روبه رو بشم.. مامانمم از طرفی با خودشون فکر کرده بودن من لحظات پراسترسی رو دارم سپری میکنم بیاد پیشم بهتره.. و دقیقا همون موقع ک من تماسو قط کردم زنگ زدن و مامان و بابام اومدن.. وقتی به مامانم با گریه گفتم مثبته مامان.. مامانمم برای چند لحظه متعجب شدن و چون من گریه میکردم.. چند لحظه شک کرده بودن ک مثبت خوبه یابد😭😁😁رفتم جلو وبغلشون کردم و گفتم مامان مثبته مثبت.. و نمیدونین چه لحظاتی رو پشت سر گداشتیم از اون به بعد..به همسرم زنگ زدیم و هنوز خبرو نداده بودم.. مامانم بلند گفتن شیرینی بگیرو بیار.. و همسرم که نفهمیده بود چجوری خودشو به خونه برسونه... و مسیر دشواری ک پشت سرگذاشته بودیم و مسیر شیرین و پراز هیجان و استرسی ک‌پیش رو داشتیم که به لطف خدا به سلامتی از اون فراز و نشیبا گذشتیم و به اینجا رسیدیم.. و الان که بچم به لطف خدا ۲۱ ماهشه... سخت بود..سخت گذشت.. ۹ سال تلاش مداوم و پنج بار آی وی اف ... سخت بود.. ولی گذشت.. و به لطف خدا به نتیجه رسیدیم.. هدفم از تعریف کردن سرگذشتم... امیدواری دادن به کساییه ک شرایط مشابه منو دارن و اینکه بگم از تلاش کردن دست نکشین.. با امید و توکل به خدا.. تلاش کنین.. امیدتونو از هرکسی جز خدا قطع کنین.. مطمئن باشین به نتیجه میرسین..درگه خدا درگه نومیدی نیست

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ضمنا من مصرف سمنو رو تا آزمایش..و شیر سویا رو تا سونوی قلب ادامه دادم.. کلا سعی کردم گرمیجات کم مصرف کنم و چیزای قاعده اور نخورم.. استراحت هم تا عربالگری دوم بیشتر استراحت داشتم و مادرم و همسرم خیلی همکاری کردن.. از اون به بعد کم و بیش کارامو انجام میدادم البته بازم بیشتر زحمتا روی دوش پدرومادرم و همسرم بود

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
عزیزم خیلی سختی کشیدی ان شاالله خدا همیشه واست سالم و سلامت حفظش کنه 😘

خیلی ممنون .. ان شاءالله خدا دل شمارو هم شاد کنه و حاجت روا بشی🌷🤲

🌹 "رَبِّ هَب لی مِن لَدُنکَ ذرِّیَّه طیِّبه انَّکَ سمیع الدعاء" 🌹    من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد😍😍خدایا شکرت برای این معجزه،،هزاااااار بار شکرت،، بعد از نه سال و پنج ماه انتظار و تلاش ۹۹/۸/۲۴ ازمایش بارداری م مثبت شد،،،۹۹/۹/۱۵رفتم سونوگرافی و به لطف خدا قلب میوه ی دلم تشکیل شده بود،،۹۹/۱۰/۱۷ هم صدای قلبشو شنیدم و با چشمای لبریز از اشک شوق از خدا خواستم که همه ی اونایی که منتظرن این لحظه رو بچشن و این اشک شوقو بریزن،،اینارو نوشتم تا اونایی که عین خودم منتظرن،،امضامو بخونن و امیدوار بشن به ادامه ی مسیر،،به مسیری ک سخته ولی وقتی صدای قلب بچتو میشنوی تمام اون سختیا رنگ میبازن،،،محتاج دعاتون هستم و دعاگوی همه منتظرا،،خدایا بازم شکرت به عدد تپش های قلبم شکرررررررر،،رب هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء،،اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز