خالم مجرده ۴۰ و خورده ای سالش
آسم داره امروز حالش خیلی بد بود
سه تا دایی دارم
پسر دایی بزرگم و دایی وسطیم و زندایی کوچیکمم نشسته بودن نگاه می کردن
شوهرم اومد بردش دکتر
بعد داییم شروع کرد توقعش بالاست میخواد ما ببریمش دکتر
منم گفتم آره شما ها بشینین نگاه کنین پسر غریبه بیاد ببرتش دکتر به پسردایی بزرگم گفتم والا مالشون دست دایی زحمتتون میشه
دخترخالمم پشت بند من جوابشون داد
حالا مامانم میگه زیاده روی کردی و حالا میگن چون شوهرت برده داری میگی
یعنی کارم اشتباه بوده
معذرت خواهی کنم از داییم
حالا زندایی و پسرداییم هیچی